ترا به چه مانند کنم
به گلبرگ بهاری لطیف و زیبا
به نسیم صبحگاهی نرم و سبک
یا به یک شبنم اشک
که بر گونه ی گل پیداست
ترا به چه مانند کنم
به یک تابلوی زیبای طبیعت ٰ پر از رمز و راز
به ابشاری که از کوه سر چشمه می گیرد ٰ پر خروش
یا به یک اهوی وحشی بازیگوش
می گذرد از صحرای کویر دلم ٰ بی پروا
ترا به چه مانند کنم
به شعله های اتش ٰ گرم و سوزان
به رویا های سبکبال و بی خیال
به دنیای پر از سئوال و نا گفته های بسیار
یا به یک کتاب عشق .......... ناخوانده و سر بسته
ترا به چه مانند کنم
تو همانی برای دل من
من ترا انچه که هستی مانند کنم
تو پر از شور و عشق و هستی
تو پر از اشتیاق و شوق مستی
تو پر از بود و نبود های لحظه ایی
زندگی می بخشی بر کویر زندگی
ترا انچه که هستی مانند کنم
تو هما نی
همان امید ها و همان بودن ها
همان ابر سبکبال بر رویای خیال
همان لحظه ها و همان خواستن ها
همان بی قراری و لرزش ها
ترا انچه که هستی مانند کنم
تو همان ستاره نویدی برای دل من
تو همان هد یه ی خدایی
اسم زیبای تو شکوه دریا
تو دنیز عزیزی برای دل من
ترا انچه که هستی مانند کنم
در سال 84 برای نوه ی عزیزم دنیز گفته ام