يکشنبه ۲۷ آبان
جهانم... شعری از علی عظیمی
از دفتر حجم یک جمجمه نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۹ شهريور ۱۳۹۲ ۱۱:۵۱ شماره ثبت ۱۸۰۴۳
بازدید : ۱۰۵۶ | نظرات : ۱۱
|
آخرین اشعار ناب علی عظیمی
|
در امتداد روز چون باد به پیراهنت دست می کشم و شب در پوست خود نمی گنجد... واژه ها را نغمه می کنم تا از شیب گردنت بگذرم و ترنم طپش های قلبت را بشنوم... مست از صدای نگاهت در سیاهی گیسوانت که بوی نمناک اقیانوس می دهد, بی تاب می شوم... گم می شوم... میان حصار بلند دست هایت همچون ماهی سیاهی لیز می خورم انگار که از سپیدی نور خورشید هراسی داشته باشم من روزم را در عمق گیسوانت یافتم... و شب را در بی تابی نفس هایت... شب و روزم در چشم های تو بود دریغا! که همه ی شب و روزها یم در چشم های تو بود... حالا دورم از تو و از تمامی جهانت... اکنون میبینم که چه ساده در محاق این همه فاصله متولد می شدم و دوباره می مردم! می خواهم از این پس چشم هایت را تنها در آیینه ها ببینم!...
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.