چهارشنبه ۵ دی
|
دفاتر شعر علیرضا امیرخیزی
آخرین اشعار ناب علیرضا امیرخیزی
|
هنوز...
نفس میکشم !
هنوز می فهمم !
سیاه ...
سرد ....
و خاموش !
و مغزی که هنوز....
می تپد !
پلکِ سنگین ...
دستِ بی حرکت
و قلبی که هنوز ....
می چکد !
چشمانِ بسته ام را رو به رویای بوسه می گشایم !
و دستانِ شکسته را در احساسِ آغوشی تنگ ...
می بندم !
فریادِ ساکتم را فقط نیازِ تو می شنود ...
و خنده ی خاموشم ...
تنها
به خشکیِ یک لبخند ...
بر خاکِ سرد فسیل میشود !
وخاطره ی دورِ عشقِ جاویدی که با رویاهایم می آمیزد ...
برخیز !
حیاتِ بی نشان ...
بر خیز !
ببین که نگاهها تو را میپایند به زیرِ خاک !
و سگی در انتظارِ بوی تو ست !
بگذار....
بوی صدای نگاهِ تو باشد برای عشق !
و بشنو!
آهنگ تپیدنِ بیل در مغزِ استخوان ...
که بگوشِ ریتمِ سازِ رَگِ تو ...
به خموشی نشسته کنون !
ولیک ...
صف بسته ست ...
هر دانه از این خاکِ پر شده در حلقم ....
تا به انتهای آرزو !
زیرا آنان
نگاهبانانِ مرگ من هستند !
و این آوار ...
آغاز انتقالِ من است ...
تا به بیکرانِ عشق !
1391/5/27
* تقدیم به همه ی کشته شدگان و زیر آوار ماندگان زلزله یک سال پیش آذربایجانشرقی در روستاهای اهر و هریس و ورزقان که آوای دلخراش بازماندگانشان ، به رساترین شکل ممکن در اراده افتخار آمیز مردم شریف تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان به شکل بیسابقه ترین کمکهای مردمی انعکاس یافت !
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.