يکشنبه ۴ آذر
شب شعری از دلارا
از دفتر قلب گمشده نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۹ تير ۱۳۹۲ ۲۲:۵۴ شماره ثبت ۱۵۱۲۶
بازدید : ۱۵۲۶ | نظرات : ۴۸
|
|
بی تو به عصیان می کشد هجوم احساس من
گم میشود در مه غم بی تو وجود و تن من
دیوار حاکم می شود پنجره ها زندان غم
ماه به برکه می کشد نقش ونگار اشک من
ثانیه ها می پیچد زنجیر فریاد بر دلم
افشا شود گناه تو ، رسوا شود دنیای من
بی توشبی نیست که شعرنکند وسوسه ام
یاد تو می شکند ، آرامش شبهای من
چشمهایت را ببند ، رویایت شیرین و سبز
کابوسهایت هرشب می شوند مهمان من
تکرار است روزها ، بی تو نفس بی معناست
یارم شب و تنهاییست ، انتظار است کار من
تلخ است هر حرفی که من بعد تو از عشق زدم
لبخند همراه من است تا کس نداند حال من
دیوانه ام در چشم تو ، خنده دار احوالم
بی تو ، باتو ، عشق هست پایان ندارد راه من !
*****************************
از غم ات در بهت ام که چرا در سوزی ؟
تو که از عشق دوری ، .. از منطق لبریزی ؟
***************************
هیبت احساس لطیف من دربرمی گیرد خشونت مردانه ات ..!
من تفاوت می خواهم نه آنچه را که خود دارم ؟!
من زنم کم نیستم .. تو مردی افسانه نیستی !
جنگی نیست میان من و تو
ماه در سیاهی ماه است خورشید در روز ...
تو احساس می خواهی و من زور
تو آرامش و من تکیه به دوست ..
تو ناز می خواهی و مالکیت ، من اعتماد و امنیت
جنگی نیست میان من و تو
تو تایید می خواهی و تشویق ، من تعریف و تمجید
تو گریه ات فریاد و خشم ِ ، خشم وفریاد منم گریه و اشک ِ
من نیازم دست تو چون سخت و گرمه .. تو نیازت نوازش از دست نرمه ..
تو و من باهم با عشق سرشتیم .. بدون هم اسیر سرنوشتیم
کاش بدانی جنگی نیست میان من و تو ..
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.