چهارشنبه ۵ دی
|
دفاتر شعر علیرضا امیرخیزی
آخرین اشعار ناب علیرضا امیرخیزی
|
مثلِ رویایم نشد
زندگی
مغزِ مرا در خونِ قلبِ تو نشاند !
منظرِ احساس من
آکنده از دردِ تو شد
زندگی
خونِ مرا
در بزمِ خونخواران به صد پیمانه ریخت
زندگی
هرگز نشد
مانندِ آن رویا
که در رگهای من
عشقِ تو
سوخت !
نه ....
نشد
مانند اشعارِ سپیدِ من نشد !
هر چه حسرت ، واژه می کرد این قلم ،
یکسره
هم وزنِ رویا و خیالِ ما سروده روزگار .
آه از این عمرِ تباهم ....
آه از این سودای جان !
آه ِ این دستانِ بی بار ...
آااه از افکارِ بلند !
میتراود لحظه لحظه ، ناله از زخمِ قلم
بر تنِ آینده های دستِ دیگر ساخته ،
دوراز من وُ دور ازتَوان !
با هزاران لعنت اندر هوشِ من :
- بر رهت بنگر !
ببین عمری که پیمودی به پوچ
تا بدانی ...
با هزارانِ خاطراتِ پاره پاره
رد پای زندگی
در حسرت و افسوس مُرد ! -
باز می چرخد سرم بر آینه ...
من ...
همان هستم که بودم پیش از این !
صاحبِ افکارِ والا و خیالاتِ بزرگ
راوی رویا
و صد شعر از شعور !
لیک ...
دست بر دستم هنوز!
پای ، بشکسته و قلبی رام و لبهای خموش !
و صدای خنده ی ساعت
که با انگشتِ دوارش .....
بسوی مرگ
راهم مینمود !
1392/2/21
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.