تومرا سرشته ای از گل وخاک
تومرا نبشته ای به روح پاک
من به توچه داده ام صورت چاک
من به توچه داده ام لوح تراک
تو فرشته ای زنوری
تو سرشته ای زنور اویی
توچنانی که تورا سهیل خوانم
نه چنانی که تورا به مثل خود بخوانم
توبرای من امینی
توبرای من یمینی
زچه روتورانخوانم
که برای من یقینی
که توخود عین یقینی
همه وقت با من بی چیز قرینی
همه جا دردل اشیاتو رهینی
توثمین هرنیازی تو مرا چاره سازی ودوایی
منم آن بنده ی شرمسار که سلاحش نم اشکی است
دگر از توچه بگویم که سزاوار ثنایی
رحمتی کن به دل افسردگان درکویت
همه جای گیرند به سرای کوی غفران
بجزآن که عنادورزد به نبودنت به گیتی
که پر از عنادورزان به کف آوری به دیاری
که به دوزخ شهره دارد به کردار پلیدان
همه جمع گردند نه به تقدیر تو یارب
که به تکفیر وتکبر به ستمکاری و عصیان
به تکاثر به طواغیت و تفرعن به تفاخر
به چنان بنده طاغی همه در ذیل جهنم
تو بیاری به عدالت به قیامت همه بندگان به میزان