خدا زمزمه ی بی شنود
نشانه بود و نماد و نمود، هرچه که بود
دلم وجودِ تورا میستود هرچه که بود
تمام خاطره هایِ تو راغزل کردم
بنای زندگی ام از تو بود هر چه که بود
هرآنچه عرضه شد از شاعرِ خیالیِ ما
فروغ مهرِ تو را می سرود هرچه که بود
هر آنچه گفت وهر آنچه نوشته بر دفتر
نبود زمزمه ی بی شنود هر چه که بود
چرا کنایه چرا حرفِ نا پسند، پسند
درست بود وغلط می نمود هر چه که بود
از این معاشقه هرگز نمی رود بیرون
دلی که بُرده ازاین پرده سودهرچه که بود
به هر کجا برسم از ره محبت اوست
که جلوه کرد وبه عشقم فزودهرچه که بود
دفتر نا خوانده
به عشقِ زنده دلیرم ، سفر به سوی تو دارم
گلِ همیشه بهاری، که آرزوی تو دارم
بجز امید ندارم در این گذر گه روشن
به هر مسیر که باشم نظر به کویِ تو دارم
مخواه خا موشی ام را که در نشانه ی خوبی
هزار دفترِ نا خوانده وصف روی تو دارم
اگر جوانه ی سبزم و گر شکوفه ی سرخم
حیات و آبرو از جرعه های جوی تو دارم
شراب دادی گفتم میان حالت مستی
چقدر فاصله تا ساحلِ سبوی تو دارم
چگونه مست نباشم چگونه نغمه نریزم
صدای پرشده ازعطروبوی تو دارم
اگر که سعدی عقلم و گر که حافظ عشقم
خماروهستی و مستی زکلک موی تو دارم
به شعر ناب خوش برگشتید
سروده های زیبایی را هدی آوردید
موفق باشید