به حُکمِ هوشِ تازهای که تیغ برکشیده است
زمانِ بردهداریِ نوین، فرارسیده است
دوباره وقتِ خلقتی دگر شدَست، منتها
ربات جای آدم از درخت، سیب چیده است
جهان به خواب و غافل از هجومِ این بلای شوم
هنوز روی ترسناکِ سکّه را ندیده است
زمان ورود میکند به بُرههای که دیوِ شب
علوفههای مرتعِ امید را چریده است
تهی شویم از خدا، از آن سبب که اَهرِمن
از انجمادِ روحِ خود به جسممان دمیده است
بشر بدل شود به گرگِ تشنهکام و فربهای
که واژهی شعور را به چنگِ خود دریده است
کویر میشویم از آن جهت که سایهای مخوف
جوانههای عشق را درونمان جویده است
به جای نامها به ما عدد دهند و له شویم
به زیرِ یوغِ هر کسی که طعمِ خون چشیده است
فرو رَویم عاقبت به عمقِ چاهِ بردگی
به ظلمتی که جای آب از آن عطش چکیده است
اگرچه تلخ گفتهام ولی بدان زمین شود
جهنّمی که حاصل از ظهورِ این پدیده است
نجاتمان فقط بدستِ معنویّت است و عشق
چه راهِ حلِّ دیگری جز این کسی شنیده است؟
نجاتمان فقط بدستِ معنویّت است و عشق
چه راهِ حلِّ دیگری جز این کسی شنیده است؟
درود برشما
بسیارزیباست