پنجشنبه ۲۵ ارديبهشت
|
دفاتر شعر ابراهیم کریمی (ایبو)
آخرین اشعار ناب ابراهیم کریمی (ایبو)
|
آخرین کلاغِ ایامِ جنون
من—
آخرین کلاغِ بیبالِ این ویرانهام؛
نه بر شاخه،
که بر زخمی گشوده
آشیان کردهام—
زخمی که زمان
بر آن زخمه زده،
و زمین
فراموشش کرده است.
ابرها
بیصدا میمیرند، پارهپاره؛
بیباران، بیفردا، بیامید.
و من،
بیخاطرهای از پرواز،
بالهای سوختهام را
به باد سپردهام—
شدهام
سایهای خاموش؛
شاهدی
بر فروپاشیِ خویش.
راهها
فراموشکارند—
به بادِ فراموشی سپردهاند
حتی بویِ خاک را.
آینهها،
در سکوتِ مرگبارِ خویش
خفتهاند؛
و در اعماق،
کابوسِ شکستهی خود را
بازمیبینند.
و من،
در رخنهی نگاهِ خستهام،
ذرهای نور میجویم—
سوسویی،
شاید پژواکِ قدمی
در برهوتِ این خموشی.
چشمهها،
رؤیاهای یخزده میزایند؛
و در ژرفایِ سنگیِ سکوت،
گلِ یخزدهای
با رگهایی
از آفتابِ مرده
میلرزد—
نشانهای کمرنگ
از پایداریِ نبضِ هستی؛
تپشِ معنا.
و من،
با چشمانی خسته
از دیدنِ این همه هیچ،
بر لوحِ یخزدهی دهر،
آخرین پرسشم را مینگارم:
آیا خاموشی—
این یخبندانِ بیپایان—
واپسین نشانهی بودن است؟
|
|
نقدها و نظرات
|
درو و مهربانی لطف خدا همراهتان بانو عجم گرامی از لطف و محبت و همراهیتان فرامون ممنونم شاد و برقرار باشی و نویسا | |
|
درودها بر خواهر عزیزمان شاهزاده خانوم ارجمند اولا سپاس از لطف و نظر دلگرمکننده ات واقعا ارزشمنده برام و اما در مورد بی ها تکرارِ «بی»ها در این شعر، برام فقط بازی زبانی نبود؛ خواستم با ضرباهنگ خالی و مکررِ همین پیشوند، حس فرسایش، تکرار ملال، و یکنواختی خاموشی رو هم در ساختار زبان بازتاب بدم. ولی نکتهت در مورد تنوع تصویرسازی رو میفهمم—ممکنه در نسخهی بعدی با این بازنویسی که خواهد شد پنجمی کمی از بی کم کنم از اینکه هستی ممنونم | |
|
درود سلام بر استاد دزفولی عزیز ممنونم از لطفتون و از حضورتان برقرار باشی و شادمان | |
|
درود بر سید عزیز آقا مرتضی لحن بیان در نوشته ای هنوز تایید نشده شبیه لحن ترانه است ولی امیدوارم حال دلتون خوب باشه من هنوز کور سوی امیدی گذاشتم دارن ما را می کشن به طرف یخبندان و جهنم ولی قسمتی از وجودم هنوز در حال دست و پا زدنه شاد و خوش باشی نازنین | |
|
بله آقا ابراهیم نازنین قبل جهنمین؛ در حال تماشای فروپاشی و دست و پازدن، پرسشگری امیدوارانه و آرزویهای قشنگتون رو عشقه شاد و سلامت و رو به رشد باشین پ.ن: پرسیدند: سخت می گذرد، چه باید کرد؟ گفت: گفتی میگذرد، پس خدا رو شکر که نمی ماند! و همیشه "شاهد ساقی ست" | |
|
درود و عرض ادب جناب آزاد بخت این هم نظری است لابد شاید حق با شما باشه و این درد معمولیترین چیزیه باشه که هست، چون جهان پر از خاموشی و فراموشیه. فقط بعضیا هنوز جرأت میکنن از دل این معمولیِ بیرحم، شعری بیرون بکشن. شاید همین جسارت، غیرمعمولیترین چیز باشه. موفق باشی | |
|
درود بر نرگس بانوی ناب واقعاً لذت بردم از خوندن پیامت؛ اینکه چند بار شعر رو خوندی و چند بار نوشتی و پاک کردی، خودش خیلی برام ارزش داره. در مورد اون حس "هیچ" که گفتی... دقیق دیدی. این شعر تلاش کرده تهِ تهِ فرسودگی رو نشون بده—جایی که همهچیز فروریخته، حتی خاطرهی پرواز. اما این «هیچ»، پایانِ معنا نیست، بلکه برزخیه بین بودن و نبودن؛ یه جور سکوتِ سنگین که فقط وقتی خیلی زندهای، حسش میکنی. اون پرسش آخر هم، بهنوعی تلاشه برای معنا بخشیدن به همین سکوت؛ انگار آدمی حتی در دلِ یخبندان هم دنبال نشونهای از "هنوز بودن" میگرده. ممنونم از نگاه و مهربونیت. همیشه حضورت باعث دلگرمیه. | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
راهها
فراموشکارند—
به بادِ فراموشی سپردهاند
حتی بویِ خاک را.
درود برشما جناب کریمی عزیز
بسیار هم زیبا وتامل برانگیز قلم زدید