جمعه ۱۹ ارديبهشت
|
دفاتر شعر حسین گودرزی تشنه
آخرین اشعار ناب حسین گودرزی تشنه
|
محبوبم❤️❤️
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
می نویسم در بی قراری
برای
خود خود خودت
ای قرار
بی قراری هایم
جان مایه ی جانم ........
حضرت دلخوشی بی وقفه......
جانجان...............
جانجهانم............
جان آیینِ من.......
فَرنهادم.........
فریفته ترینم بر فریبای نگاهت
آغاز سخن به اِذن چشمان تو چشم نواز جان
خوش قدوقامت
خوش سخن........
خوش سیرت........
گلِ جانبخش جانم......
جهانآرا........
خوش نشسته بر جان........
چشم های مست تو میخانه می ریزد بهم
دل که واداده ولی جانانه می ریزد بهم
هر بار که در آینه جمالت خیره میشوم، گویی شرابی از نور به جانم مینشیند از پرتوی مست بی بدیل نگاهت.
داد از این وادادگی، فریاد از این دل دادگی
جانانه ی دلم........
بسط نشینم در سمت تمنای نگاهت
می،تویی، میخانه تو
مستانه مستم مست ازین
خمره ی شرب شرابین نگه
واژه ها از بود تو
سرمست در شعرم شدن
شُرب چشمانت شرابی بی بدیل
ناب و نایابی به عشق
عیش و عشرت در تو معنا تا ابد
شعرتر......
شوق دل و جان....
شور افتاده به سر
تو همان آنی که در جانی
جرعه ای از ناز چشمانت به هر باده چکد
در تلاطم میبرد جان را به آن
حضرت دلنوشمممممممم..............
چه چیزی شبیه چشمانت؟
شاید دریا، شاید آتش... یا شاید اَبدیتی که در یک لحظه گنجاندهای.
دل یار جااااان.........
ماه تر از ماه...........
شان چشمان تو
آری،
اجل از اشعار است...
چرا که در مقابل چشمان تو همه ی واژه ها ناتوانند
چه کلامی میتواند انعکاس آسمانی چشمانت را توصیف کند؟
حضرت دلخوشی بی وقفه........
«نورِ نوشینِ من،
موج گیسوانت باد را برقص آورده
باد هم دل سپرده ای چونمن
سپرده ام دلم را بر تکبه تک تار موهایت
هر تار موی تو رشتهای از دیوانگی است که دل و جانم را در پریشانی به بند بودن میکشد در شدنی همیشگی در تو
ای جانِ جانِ بی قرارم
آرام جان..........
دل پریشم از نگه اما اَمان از موی تو
کین دل آشوب را مستانه میریزد بهم تو
آه، این گیسوی آشوبگر چه آسان مرا به باد فنا میسپارد...
بنازم به این فنا که بقای جاودانگی من است در هر آن
اکنون هر آنم........
تو که با هر تار مویت، نسیمی از شور میآفرینی در جان و دلم!
چیست در سمت نگاهت کین چنین آشوب را
مثل سیلی بی اَمان کاشانه می ریزد بهم
چرا که هر بار نگاهت مرا به اوج میبرد و در همان حال، خاکسترم میکند. در شعله های گرمابخش نگاهای شرر بار و دلدوزت حضرت جان
دلبرانه می خواهمت
«آفتابخندان من،
ای عشق تر از عشق...........
خندهات را چه کسی به آفتاب بخشیده است؟
من در سایهات زندهام
چشمان مست تو مرا هر لحظه مستتر میکند...
در این میخانه، مست نگاه تو نباش
مست چه باشم
اسیر و بندی نور وجودت هستم که از نگاهت بر سریر جانم میبارد.
شون و شور جانم......
شراب چشمانت.........
شکوه را به شعرم هدیه.داده
چرا که شعر، تنها سایهای از حقیقت نگاه توست.
تنهاحقیقت حقیقی دلم ..........
«دلستانِ من،
چشمهای تو را باید اقیانوسی از راز خواند...
هر بار که به عمق آن مینگرم، گویی به ژرفای وجود خود سفر میکنم
مانده ام در حیرت و انگشت بر لب می گزم
که چرا از هیبتت دنیا نمی ریزد بهم
براستی که
شعر آب بنوشد
غوغا میشود
تازه چیزی شبیه
چشمانت
اما
نه، هیچ چیز شبیه تو نیست!
چشمان تو دریایی است که در آن غرق میشوم و موهایت طوفانی که مرا به ساحل خود میکشاند.
خاطرت را دوست می دارم ولی هستم حسود
زلف نازت را چرا آن شانه می ریزد بهم
مهرِ ماندگارِ بر دل و جانم.......
حضرت دلخوشی بی وقفه.......
خاطرت را دوست می دارم ولی هستم حسود
زلف نازت را چرا آن شانه می ریزد بهم
یک نگه از من دوصد میل نگه از دیگری
میل بیگانه دل دیوانه می ریزد بهم
اساطیری جانم............
کاش که بدانی
عشق تو در من چون نقشهایی است که بر سنگ حک شده...
هر بار که چشمانت به من مینگرد، گویی زمان از حرکت میایستد.
آه، چه کسی میتواند در برابر این طوفان مقاومت کند؟
تو با نگاه و موهایت، دل و جانم را به باد میسپاری و من، خوشحال که در مسیر این بادم
باز هم میگویم
شانچشمان تو
آری،
اجل از اشعار است
چرا که شعر در برابر تو، تنها سکوت است.
تشنه ترینم برای تو
غرق در جنون تماشا در تمنایی ناتمام
از همان آننخست دیدار
ای نشسته بر دل و جانم........
محبوبم........
حضرت دلخوشی بی وقفه ......
تشنه دیدار تو هر دم خمارست و خراب
زین عطش دیوانه و فرزانه می ریزد بهم
#حسین گودرزی"تشنه"
۱۴۰۴/۰۲/۱۷
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
دلنوشته بسیار زیبا و طولانی است