روح
رسید از خلد علیین تباشیر
که فخر روح را شد شش پسر شیر
به نفس و عقل و علم و فقر و توحید
یکی گردنکشی میکرد و تهدید
که نامش بود آن شیطان خناس
بود کارش فریب و هست وسواس
گهی با نفس و گاهی فقر کش بود
به محسوسات و معدومات خوش بود
به معلومات چون میگشت ظاهر
ز معقولات می آشفت خاطر
در این بین او فقط ترسش بُد از ذات
نمیدید آنچه را توحید مییافت
چو فارغ گشت جان از قالب تن
دگر هرگز ندید او چند دو من
ز دام لفظ شد آزاد و پیوست
به رویت کرد خود محفوظ و زد دست
جنانی و جهانی را چه باشد
کجا جمع گردد ارگردد بپاشد
نگو عرش است او را جایگاهش
که در فرش است اورا رد پایش
که با اذن حکیم دادگر شد
به تن تسلیم چندی چون خبر شد
از آن گویند آن را مرغ لاهوت
ز فرش آن رفت تا عرش ملکوت
که نبود این جهانی آن مگر چند
همین باشد نگیرد در قفس بند
دلش چون عاشق پرواز باشد
برایش این سفر آغاز باشد
اگر در ملک تن چون او امیر است
چه باکت زآنچه بر تو در مسیر است
ز شش عقل است کشتی بان کشتیت
یکی علم آن چراغ نفی و تثبیت
کزان شش دیگری نفس است نامش
صعوبت دارد این فهم از مقامش
زهی طغیان کند روشن کند راه
زهی جوشد رود از راه تا ماه
عروسی دلربا چون اوست در تن
جلایی ده به دل خاموش کن دن
دو حس است این پری رو را ز خالق
حسی مطرود و دیگر رو موافق
از آن مطرود باشد کوی مرائ است
موافق زین جهت باشد که باقیست
مراعات آن دو باید کرد با فقر
ز شش این هم یکی چون هست دیگر
اگر زین شش نمایی خوب اطاعت
رهی از شرک و می گیری شفاعت
به فضل شاهشان کان هست توحید
شوی از عرش علیین تو تمجید
۱۳۹۴،۱۱،۲۶
زیبااااست..