خاکباد1388
در خاک خواب بودم
بیدار شدم ،زندگی یافتم
کرمها، پیلهها، پروانهها
موشهای صحرایی و عقابها
همه از خاک و در خاک
خاکها و شنها و ماسهها
نور در تاریکی و خورشید در ماه
آب در آتش و خاک در باد
میوزد بادی از مغرب زمین
میشود خاکی مسافر بادی پر نفیر
با صدایی آشنا در قعر زمین
میزند فریادها بر سرزمین
نالهها، شکوهها، از خورشید بیدریغ
که بتابان شعلههای زرد خود را بر زمین
نیزه های نامرئیات پیدا و پنهان
لای مرداب سیاه برکة وجود
و آن نیمة پنهان من در غم
خزیده در کلبهی چوبی نمناک
با ابرهایی از آتشِ زرد لای دو انگشت
با نگاهی تا نهایت در دو چشم هنگام غروب
پرواز کنان با مرکب قلم
در اوج آسمان مغز خاکستریام
پرمیکشم در آسمان
تا دشتهایی جالیز خراسان
و آب در جوشش قلیان خوانسار
در کُتلهایی از برف پوشیدهی البرز
از دماوند تا جاجرود تا رودهن تا آمل
پرواز میگیرم از روشنایی تا تاریکی شب
آرام میگیرم شب زیر نور ماه یا شمع
در کلبة چوبیِ جنگل زرد در پاییز سرد
میدرخشد نورکی در هالة جادوئیام
نور هایی رنگ به رنگ
چون رنگین کمان آسمان
من چنان در فکر ،چون عقابی در آسمان
بالهایم دایر وار در تکاپوی جهان
من چه هستم جز پریشانی در جمجمه
عشقِ پرواز و آسمان و فرفره
مستم آن لحظه در اطلسیِ روشنم
هستم آن لحظه که مستِ پَرپَرم
خاکم ای باد تا که تو پروازم کنی
من زمینم تا که تو آسًمانم کنی
1388
زیبا و جالب بود