«رقص برف و آتش»
برف میبارد،
آرام و بیصدا،
مثل شکوفههای سفید بهاری،
که از آسمان آبی،
تا به آغوش زمین،
عاشقانه میرقصند.
آرامشی سپید،
که از پشت این پنجرهی یخزده،
به دل این کلبه،
راه مییابد،
و آرامش شب را دوچندان می کند.
همچنین زیباییاش را.
چای داغ،
شعلهی آتش،
رقص نور،
و دستان تو؛
قصهای گرم و دلنشین،
در دل سرما.
چوبها میسوزند،
شعلههای آتش،
رقصی عاشقانه میکنند،
مثل رویاهای رنگی کودکی،
مثل سایهی ابرها،
بر چهرهی کوهستانهای سپید.
چوب ها آواز سوختن را
عاشقانه زمزمه میکنند.
در شب دیدار ما.
شب،
زیر نور ماه،
آرامتر از هر شب،
در میان شاخههای یخزده،
به خواب میرود.
ماه،
همچو نگاه تو،
آرام و پررمز و راز،
سرک میکشد به بزم ما،
از پشت ابرها.
اینجا،
زمان میایستد،
زمین نفس میکشد،
و عشق،
تا ابد زندگی میبخشد؛
گرمی میبخشد.
هر لحظه با تو،
به درازای سرنوشت.
چای و شومینه،
شاهدند،
که چگونه،
سرما
در گرمی دستهایت،
بهار میشود؛
حتی در میان برفها.
تو میخندی،
با هر لبخندت،
دلم گرم تر میشود،
برفها نرمتر میشوند،
و قلبم در این کلبه،
به تپش میافتد.
نگاهت را به من بسپار،
تا صدای خندههایمان
در دل این زمستان،
جاودانه شود.
تا عشق را کنیم نجوا.
«هیچ»
شاعر وهنرمند ارجمند
همواره تابان
جوشان وخروشان باشید