سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 29 دی 1403
    19 رجب 1446
      Saturday 18 Jan 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        دو چیز در جهان بی انتهاست: عظمت جهان و حماقت بشر انیشتین

        شنبه ۲۹ دی

        رقص برف و آتش

        شعری از

        علی پورزارع هیچ

        از دفتر هیچ نامه نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ ۲ روز پیش شماره ثبت ۱۳۵۲۱۶
          بازدید : ۴   |    نظرات : ۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر علی پورزارع هیچ

        «رقص برف و آتش»
        برف می‌بارد،
        آرام و بی‌صدا،
        مثل شکوفه‌های سفید بهاری،
        که از آسمان آبی،
        تا به آغوش زمین،
        عاشقانه می‌رقصند.
        آرامشی سپید،
        که از پشت این پنجره‌ی یخ‌زده،
        به دل این کلبه،
        راه می‌یابد،
        و آرامش شب را دوچندان می کند.
        همچنین زیبایی‌اش را.
        چای داغ،
        شعله‌ی آتش،
        رقص نور،
        و دستان تو؛
        قصه‌ای گرم و دلنشین،
        در دل سرما.
        چوب‌ها می‌سوزند،
        شعله‌های آتش،
        رقصی عاشقانه می‌کنند،
        مثل رویاهای رنگی کودکی،
        مثل سایه‌ی ابرها،
        بر چهره‌ی کوهستان‌های سپید.
        چوب ها آواز سوختن را
        عاشقانه زمزمه می‌کنند.
        در شب دیدار ما.
        شب،
        زیر نور ماه،
        آرام‌تر از هر شب،
        در میان شاخه‌های یخ‌زده،
        به خواب می‌رود.
        ماه،
        همچو نگاه تو،
        آرام و پررمز و راز،
        سرک می‌کشد به بزم ما،
        از پشت ابرها.
        اینجا،
        زمان می‌ایستد،
        زمین نفس می‌کشد،
        و عشق،
        تا ابد زندگی می‌بخشد؛
        گرمی می‌بخشد.
        هر لحظه با تو،
        به درازای سرنوشت.
        چای و شومینه،
        شاهدند،
        که چگونه،
        سرما
        در گرمی دست‌هایت،
        بهار می‌شود؛
        حتی در میان برف‌ها.
        تو می‌خندی،
        با هر لبخندت، 
        دلم گرم تر می‌شود،
        برف‌ها نرم‌تر می‌شوند، 
        و قلبم در این کلبه،
         به تپش می‌افتد.
        نگاهت را به من بسپار،
        تا صدای خنده‌هایمان
        در دل این زمستان،
        جاودانه شود.
        تا عشق را کنیم نجوا.
        «هیچ»
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر
        ۱ شاعر این شعر را خوانده اند

        محمد باقر انصاری دزفولی

        نقدها و نظرات
        محمد باقر انصاری دزفولی
        ۲ ساعت پیش
        درود بر اندیشه ناب شما
        شاعر وهنرمند ارجمند
        همواره تابان
        جوشان وخروشان باشید
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        6