پشت شیشه
دانه های برف
می بارد درشت
دانه های اشک من هم
روی گونه
قطره قطره می چکد
در بخار شیشه ها
همدردیِ بی پیله ای
با حال من یکسان شده
از درون خانه ها
شور و نوای خنده
می آید به گوش
خانه ی من
سرد و بی روح است و غمگین
آرزوهایی بسی دور از خیالم
در میانِ مِه شده گم
کاش میشد من هم آن
برف زمستان می شدم
تا میان دست گرم کودکی
قبل از سقوط
آب می گشتم وَ
قدری بعد
محو و ناپدید
یا که تنپوش سفیدی
بر درخت خانه و
گلدانِ روی نرده یا
فرشی بر ایوان می شدم
کاش هرگز صاحبِ
این قلب تنهایم نبودم
خانه ام ای کاش
گرمی داشت از سوزِ نگاهی
دستِ من قفل دو دستی
تا که یک لحظه جدایی
در میان جایی نگیرد
کاش این برف سفید و پاک
با خود ارمغانی تازه آرد بی درنگ
کاش قلبی در میان قاب سینه
بی تپش از هجر و تنهایی نباشد
کاش میشد...
کاش میشد
هر چه می خواهد دلی
انجام گیرد
قبل از آنکه دیر گردد
برف می بارد وَ من ....
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─