شبی را نگاهم به آسمان دوخته
بدنبال آن شمع بر افروخته
هزاران اختر به پیش نگاه
سراسر یکی را به آن دوخته
گذشت از کالبد روح بلند
بخواب رفته چشمان هم چون کمند
دگر هر چه گویم رویا بود
نظاره گر آن سودا بود
سیاهی عظیم و نوری نبود
انعکاسی برای دیدن نبود
که گفتم خدایا اینجا کجاست؟
بخیلی تو ،نور شب یلدا کجاست ؟
صدایی بیامد از آن چاله سیاه
کدامین را خواهی تو ای بی ریا
بگفتم هر آنچه خدا خواهد اوست
سیاهی را چو تقدیر باشد ،هم اوست
صدا با من از آنجا بگفت ؛
که روزی در این چاله ی سوخته
همه نور و ثروت بود، عشق بر افروخته
نشسته به پایش خوشه سنبل، عزیز
ز کژدم ،ترازو،کماندار ستیز
ز گاو و بره ،شیر و بز ،تاجدار
ز آبریز ماهی ،دو پیکر ،باغدار
همه شهزاده و فرقی نبود
میان من و ما و او ،دلقی نبود
و بود ناهید را بانوی عشق
ز بهرام و هرمز اسیری نبود
رسیدن به اوج فلک، آرزویی نبود
شب و روز را توگویی، فریبی نبود
همه دور خورشید تابان میگذشت
چراغی دگر جز خورشید نبود
که آمد آن اهریمن،ما و من کنان
و چادر بزد پای این برج گران
بیاورد همراه خود سحر و فسون
تمامی جادو شده تسخیر آن
به نا گه این برج فروریخته شد
و زندانی بزرگ از آن ساخته شد
سیاهی همه را در بر گرفت
شب و ماه و اختر به هم در گرفت
که شهزاده خوارند این اهریمنان
و شهزاده عشق را کردند نهان
بمانند تمساح پای این برج بلند
بخوردند شهزاده ها را یک به یک تا به من
به امید ،شهزاده ی توت زنده است
و این آخرین شهزاده است در کمند
شرافت برفت و قانون شد بکار
خوشی را که شد آرزوی این دیار
در این سیاره هرکس ساز خود را زند
که دل ها خموش و نور نیاید بکار
بگرد هر ستاره بگردند و خورشید
نیاید به چشم این اهل فریب
سر راهشان لاشه سنگ های عظیم
نباشد جاذبه، در این راه ،در کمین
که هیچ کس فکر دیگری هم نبود
فراموش کار و ضعیف و نمور....
صداییی بیامد میان درد و دل
که صبح شد محسن پاشو نون بگیر
حلیم و عدس کمی جون بگیر .
متفاوت و زیباست
انشائالله که تعبیر خوشی دارد؟