پنجشنبه ۲۲ آذر
کودکان کار شعری از اجمل وثیق
از دفتر نَفس و نَفَس نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ ۲۰ ساعت پیش شماره ثبت ۱۳۴۳۶۰
بازدید : ۱۴ | نظرات : ۲
|
آخرین اشعار ناب اجمل وثیق
|
تقدیم به همهی کودکان کار
بانوازش
شانه میزند
خورشید
پلکهایم را
و عاشقانه
باز میکند
آغوش
چشمهایم
برای آرزوهای
خالی و خیالی
سرنوشت
میشُوید
با ملایمت دست و صورتم را
باد
و صبحانهء مفصلی میخورم
از سفرهء خیالات
و بعدِ یک آه روغ کشیده
با گونیام
دست به دست
شانه به شانه میشوم
میروم سویِ
"حرکت و برکت"
"علم و عمل"
در مکتب زبالهها
بالا و پایین میاندازم
واژهها را
تا بیابم کلماتِ
"بابا نان داد"
"بابا آب داد"
و یافتم انسانیت را
اما!!!
در گوشه یی سقط شده بود.
زنگ آخر به صدا آمد
پیش از طلوع چراغ راهنمایی
دوان، دوان
رساندم خود را به چهارراه
تا گَرد گیری کنم
و بشویم
چشمهای حقیقت را
و بفروشم
یک شاخه گُل به قیمت
"تا شقایق است زندگی باید کرد"
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
اجتماعی بسیا و جالب بود