پنجشنبه ۶ دی
|
آخرین اشعار ناب نیما ولی زاده
|
زِ خنجرِ لبانِ تو به خون نشست روحِ من
زِ مرهمِ زنانه ات به بوسه ای پناهْ شو
نسیمِ تاریکِ خیال بر چینِ دامانت وزید
کدام شعر ؟ بهانه یِ طلوعِ روحِ واژه شو
معبودِ رزهایِ تنِ باران خورده یِ بهار
نجابتِ آغوشِ تو امانتِ تنِ من است
نترس بهارِ واژه ها ، هنوز در اسارت است
زندانیِ لبهایِ تو رقصِ هوس هایِ من است
تنهاترین گمگشته یِ مهتابِ موهایت شکست
در حسرتِ دیدارِ تو از سنگسارِ هر نیاز
نیلوفرِ نیلیِ نور بر تار و پودِ دامنت
تلفیقِ مرگ و زندگیست ، آغوشِ صحرایِ نیاز
زلفْ به خونْ شکسته است کِلکِ خیال انگیزِ ترس
مرهمْ نمیخواهد تنِ دلتنگِ گیسویِ نیاز
من عشقْ بر چهره نقاب ، از ترس پوشیدم ولی
دیگر نماند از من نشان در لمسِ لبهایِ نیاز
وصالْ نمیخواهم فقط بگذر تماشایت کنم
بگذر که دلتنگت شوم از شعر لبریزت کنم
من وصفِ چشمانِ تو را بر روحِ شیطان خوانده ام
مگذار دستانِ تو را در خاطراتت گم کنم
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درود برشما جناب ولی زاده ی عزیز
شعربسیارزیبایی بود
تصاویرقشنگی داشت
فقط کمی وزنش می لغزید