پنجشنبه ۱۰ آبان
سرخپوست شعری از پژمان بدری
از دفتر سپیدانه نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ دیروز شماره ثبت ۱۳۳۴۵۰
بازدید : ۵۲ | نظرات : ۷
|
آخرین اشعار ناب پژمان بدری
|
بگذار همین اول
تکلیف را روشن کنم
من باتلاقی هستم
که خودم را غرق می کنم
آنقدر در فکر تو
دست و پا می زنم
تو باران بودی
تو همان رودخانه بودی
که در چشم های من
جریان داشت
و هر ماهی که از من بیرون می پرید
ماهی می شد بر شانه ی شب
شب مردی بود در سالِ ۱۷۹۱
که از رنگِ پوست اش
به امروز پناه آورده است
حالا غروب سرخ پوستی ست
هر چه می شورد
خونِ قتل عامِ قبیله اش
از صورتِ آسمان پاک نمی شود
و تو اگر با چند اسب رمیده
از دشتِ موهایت
به صبح سفر کنی
گذشته تعریف زیباتری پیدا می کند
کمی جلوتر امّا
لابه لای این سطورِ تاریک
دوست داشتنَت
بیشتر از حدِ معمول
زبانه می کِشد
و من آتش نشانی می شوم
که در حریقِ نام خود می سوزد!!
سرخپوست
پژمان بدری
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درودتان استاد ارجمند
شاد باشید