#مقتل خوانی ...
نخل های صبور بی چلچراغ ماه
نماز آخر دریا را می خوانند ...
خورشید در وقت وداع به قصد غربت
حدیث شهادت است بر گلدسته آفتاب...
دریغا ... !!
پلنگ در حسرت ماه مانده با داغ ننگ ها
و از باغ های سبز مجاور ،
به سمت نخلستان و شب ،
ماه کامل می خندد ...
درد یعنی درد وقتی زمستان نمی میرد
تا بهاری بیاید ...
برفِ کاغذ و شب ... یک هزارو درد ...
ای کلیشه ها در پیله واژه ها
مرا رها کنید ...
سرم پر شده از هراس های جنون ...
زمان حوالی شهر خاموشان می چرخد
و کوچه لبریز از کابوس تقّدس قصه هاست ...
روح سرگردانم در قلعه ویرانه
کلام خدایان را تکرار می کند ...
و اندوه های گرسنه چه بی رحم
می نوشند ... امید انسان را ...
فرصت کم است و من
همچو خوابگردی معلق در شبی خاکستری
بسان خاری در کویر ... گیجم ...
جنگل مرا گم می کنددر باله ارواح
دشنه در دهان روی یک صندلی
ساکت ...
سوختن تمام شعرم را نظاره می کنم ؛
در وحشت شب ...
خط خورده ...
غرق در هاشورم
داغ های نقطه چین پر از خونابه اند
و مقتل خوانی ... چه بی صداست ...
قلم و صدا - بانو #لیلی احمدی ❤️✍🎙
هفدهم مهر ماه ۱۴۰۳
ساعت ۱۱ شب