در عالم مستی شبی میخواندمش با ذکر هو
منزل به منزل جستمش در خواب او را کو به کو
مستأصل و بس نا امید بر زیر لب این زمزمه
من تشنه لب دنبال تو ، تو چون شرابی در سبو
گفتم کجا جویم تو را بردار از آن رخ حجاب
در دل طنین انداز شد درخویشتن ما را بـــجو
گفتم نشانت گفته اند ، در مسجد و محراب ها
گفتا کزان جا رفته ام از دست شیخ یاوه گو
گفتم که منزل کرده ای ، در بارگاه یا کعبه آت
گفتا نگردم همنشین با تاجران سودجــو
گفتم نشان کوی خود از ما چه پنهان میکنی
گفتا تو هر جا ساکنی ، آنجا مرا کن جستجو
گفتم که در میخانه ها ، ویرانه ها من ساکنم
گفتا به هر جا میروی دنبال صاحب خانه جو
گفتم که در میخانه ها جز ساقی و خمار نیست
گفتا که خماران را ، بیش از ریا کار ابرو
گفتم تمام ابرومندان چنین حد میزنند ؟
گفتا که از ما نیستند ان جاهلان دیو خــو
گفتم بنام شرع و دین دنیا جهنم کرده اند
گفتا که با بیدادگر ، بیدادگر باش همچون او
گفتم چرا ابلیس را کردی مسلط بر جهان ؟
گفتا که زین افسانه ها با ما دگر هرگز مگو
گفتم که با یک معجزه پایان بده افسانه را
گفتا که ایجاز این قلم اوهام را کن زیر و رو
گفتم که خون سرخ رز ایجاز بهتر میکند
گفتا که پر کن پس سبو از خون سرخ تاک مو
گفتم بجز رویا کجا کس همنشین گردد تو را
گفتا که با رویا توان در خواب کردن گفتگو
اجتماعی عارفانه ای زیباست