نجوای شبانه
منم و نجواهای زیبای شبانه
درکنارِ ریزبینی های آن ،
شاعرِ کاشانیِ پرسه زن ،
به روستای گلستانه و ابیانه
به یکباره و کاملاً بداهه ،
آفریده شد حس وحالی
که خوشبختانه قابلِ بیانه
دست به دست دادند باهم ، ماوراء و دنیا ،
که من پیرشوم اما هنوز، این قلم جوانه
هنوز این قلمِ ترگل ورگل ،
با شادابیِ روزهای جوانیش ،
سوی اندیشه های خوبِ دلدار،
با شیطنتی خاص ، دوان دوانه
چند روز پیش ،
دیدم چسبیده به لبخندِ لبِ نازِ قلم ،
ردِ جوهرِسبزی مثلِ برگی ، زده جوانه
خوشم آمد ، به خود گفتم این چه خوبست ،
منِ بی هنر، نمُردم و به چشم دیدم ،
که هنرهای قلم ، بر روی زبانه
و عشقِ او، که یکریز،
نسبت به خالقِ دنیا که خالقِ اوست ،
میکِشد زبانه
این چه خوبست که هنوزم که هنوزه ،
رسالتش را از یاد نبرده
هنوز از نفَس نیفتاده و مانندِ جوانیش ، میتوانه
پا ، ز پا افتاده اما ، تا ابد نامِ خدا براین زبانه
شاید اگر تیروکمان داشتیم ما هم ، میشدیم آرش زمانه
مرزِ ارسِ دینمان را بازهم ثبت میکردیم ، بازهم با شهادت
شاید بهراینست که اندامِ خمیده م ، بمانندِ کمانه
شک ندارم که با لطف خداوند ، منهم ،
خواهم گذشت ، ازاینهمه مانع
مهم اینست که خداوند چه بخواهد ، نتیجه ، بی گمان همانه
بهمن بیدقی 1402/11/1
بسیار زیبا
قلمتون سبز
پایدارواستوارباشید