ماه مهر آخر شد اما مهرت از دل کم نشد
در نبودت ، سینه خالی از فِراق و غم نشد
آسمان هر روز ابری بُغض من هم روی آن
رعد و بارانی نبود و ، کام تشنه نم نشد
رفتی و بر باد دادی آن همه عشق و جنون
از چه عهدی را که بستی با دلم محکم نشد؟
دلخوشی ها مُرد و جان از زندگانی سیر شد
ذرّه ای از شاخه ی احساسم از تو خم نشد
رخنه کرده در وجودم سردی و سرمای دی
آنچه را دادی به من جز غربت و ماتم نشد
رنگِ فنجان های خالی هم پرید از بیکسی
چای داغ و طعم هل دیگر پس از تو دم نشد
عقل من قد داد اصلا بی وفایی می کنی ؟!
مثل من دیوانه ات هرگز در این عالم نشد
گفته بودی تا ابد هستی کنارم ، مرحبا !
زود آمد این ابد، یک روزِ آن هم کم نشد
زندگی با تو همان وقتی که بودی خوب بود
بعد از آن هم کودکِ"حوّای" دل "آدم" نشد
تیشه ای را که زدی بر ریشه ام می بوسمش
اینکه دشمن شد عزیزم ، بر کسی مبهم نشد
پس نمی گیرم دلم را ، لطفا این را هم بدان
"پونه" محتاج و ذلیلِ قطره ای شبنم نشد
#افسانه_احمدی_پونه
پر احساس و زیباست