توو مرز خواب و بیدارم
گمم آشفته ام زارم
چی می بینم توو آیینه
جوونی خام در سینه
هنوزم شاد و پرلبخند
کشیده خواهشُ در بند
به اوج آرزوش خورشید
دم گرم امید پاشید
یه لحظه فاصله است در کار
منم یا سایه ام این بار
دقیق می شم توو تصویرم
می بینم که چقدر پیرم
کجا این فصل ناآرام
کدوم لحظه شدش همرام
توو خوایم یا که بیدارم
از این تصویر بی زارم
جوان در لحظه ای پیشم
سپید شد پس چرا ریشم؟
زمین چرخید زمان گم شد
قمر د رکارِ کژدُم شد
غبار بنشست و ساکن شد
همین پایان تحکم شد
سراسر خسته و کورم
از ادراک زمان دورم
به دورِ من نگرد امروز
پر از احساسِ مجبورم
در این وادیِ پر تشویش
مثالِ مرده در گورم
چرا عمرِ بشر کوتاه ست؟
چرا زور زمان اولی ست؟
سوالم همچنان برجاست
نجاتی از زمان در ماست ؟!!!
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
بر شما
شاعروادیب گرامی