"ویرانی"
ای خوشه ی عرفانیم، پر کُن اتاقم را
در خانقاه خود بِبر، این احتراقم را
من از عدم از دوردستی خسته می ایم
با خون دل روشن نکن، هرگز، چراغم را
ای بوسه های سربی ات، آفاق ربانی
در باژگونی ها بخوان، رنگ رواقم را
ای شیوه ی شیوایی وهم پری رویان
گهواره ای در آب، میگرید فراقم را
آلوده کُن گیسوی رحمانی به جام ای دوست!
در آتش اش، شاید ببینی اتفاقم را
.
.
.
میزان آبیفام موعودیست در جان ها
هش دار!، تا ویران نمانی این محاقم را..
☆☆☆
"کهکشان ها"
تا قضا جان سخن باشد، قدر شمشیر علم
کهکشان ها خار آید در کف ات با تیر علم
گرچه در خون تو، انحای رعیت بازی است
خوی سنگین تو محبوس است با زنجیر علم
هر زمان اندیشه را در کار دانش دار تا
بختْ بیدارت شود، آسوده با تقدیر علم
دانشی مردی اگر،در بیشه ی ببران بخوان
شیرزن هر دم خدا بار اورد با شیر علم
در پی آزادگی ماندی اگر، پیروز و سرو
نام و یادت تا ابد، در جانپناه میر علم
یا مکن با پیل بانان دوستی یا پی بکن
خانه ای گسترده بهر نام عالمگیر علم
گنگ و خاموشست بی ایمان، دل تاریخ آه
کور و افلیجست بی دانش، بخوان تاثیر علم
در زمین و آسمان، زیبارُخان ارزانی اند
شاه باشد انکه دارد در قَلم، تصویر علم
آز دار و خوش بنوش از ورطه ی ادراک ها
تا جوانی کوش در آگاهی و نخجیر علم
زردگو و زردرو و زردخُلق و زردفکر؟!
گوهر دانش بجو، زر میکند، اکسیر علم