چهارشنبه ۵ دی
افسانه ی طلوع شعری از نیما ولی زاده
از دفتر ماهور بارانی نوع شعر شعرناب
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۸ شهريور ۱۴۰۳ ۱۵:۱۵ شماره ثبت ۱۳۲۴۷۸
بازدید : ۷۴ | نظرات : ۱۲
|
آخرین اشعار ناب نیما ولی زاده
|
شاید برای دیدن این لحظه هستی یافتم
آنجا که مویت پر کشید در رقصِ رگبارِ نیاز
طوفانِ بیقرارِ ماه ، شیطانِ شاعرْ مرده است
شاید که اهریمن گریست در مرگِ رزهایِ نیاز
در حسرتِ زندانیِ آوازِ اهریمنِ مرگ
در شعرْ موهایِ تو را دوباره شانه میزنم
دوباره میبوسم تو را اما تو دیگر نیستی
همبسترِ شعرهایِ من ، در ساحلت پهلو زدم
ای مرگ تو هم عاشق شدی بر رقصِ دامانِ خیال
شاید که رقصِ گیسویی از شعرْ آزادت کند
پژواکِ واژه یِ هراس در واژه هایِ شعرِ من
تعمیدِ موهایِ تو شد در شعرْ آزادش کنم
بر شعرِ یالِ اسبِ شب ، چشمانِ جنگجویت شکست
دروازه یِ قلبی که شد فتحِ تو شهبانویِ من
بر تاجِ بارانیِ تو اهریمنِ شعرم نشست
شاید که نفرین شد تنِ شهدختِ بارانیِ من
بیژن در انتظارِ یک لمسِ پریشانْ مویِ تو
شهرزادِ لبهای تو مست از لمسِ لبهایِ نیاز
افسانه یِ طلوعِ تو در انتهایِ واژه ها
معبودِ شاعران به رقص در زیرِ بارانِ نیاز
|
نقدها و نظرات
|
ممنون از لطفتون با عرض سلام خدمت استاد استکی عزیز در زمان سرودن این دو شعر حالت روحی یکسانی داشتم و به همین دلیل این دوشعر مفاهیم مشترک زیادی دارند | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
جسارتا متوجه تفاوت مفاهیم آن با سروده قبلیتان نشدم