عبادت

در نمازم روز و شب،چشمت عبادت می کنم
مثل یعقوب نبی ، رختت زیارت میکنم

بر من عاشق نکن عیبی ، ندارم اختیار
بر نسیمی که گذشت از تو ،حسادت می کنم

با خودم گفتم که عاشق گر شوی ،دیوانه ای!
شرح حال عاشقی را خود ،روایت می کنم

ای که در نامهربانی ،شهره ی مرد و زنی
روز محشر چون شود ،از تو شکایت می کنم

بار دلشوره ،دمادم می کشم بر روی دوش
با تن زخمی ، ولی حس ِ سعادت می کنم

بار سنگین غمت ،گر چه نشسته بر نفس
می سرایم شعر نو ، از تو حکایت می کنم

امتداد روح من هستی ،نگیر از من رُخت
پیش مرگت می شوم ،از تو حفاظت می کنم

نازنینا در بغل جانم بگیر و هستی ام
تو منزه از گناهی، خود ملامت میکنم

گفته ای عاشق بشو ، من هم اجابت می کنم
از تو حتی یک اشاره هم ،قیامت می کنم