یک شبی یار با دلــم بیگانه شد
او ز عشـق دیـگـری دیـوانه شد
عشق او آن شب خرابم کرده بود
زخمی و مسـت شـرابم کرده بود
سجــده کردم یار را کـردم صـدا
با دوچشم خیس گفتم: ای خـدا
خسته ام زین عشق یارم را ببین
نزد بیگانـه، بُـوَد رسـم این چنین
یارب از من تو خطایی دیده ایی
بـهـر یـارم بی وفـایی دیـده ایی
یار من با دیگران شد همنـشین
مـن شـدم تنها خداوندا بـبـین
از چه رو اینگونه خوارم کرده ایی
بـهـر معـشوق بی قـرارم کرده ایی
با وفا بـودم ولی بـهـرم چه سود
انـدر ایـن بازی بـگو یارم که بـود
اندر این بازی دگر مـن نیـسـتم
غافل از خـویشم ندانم کیسـتم
با هرآن زخمی که خوردم ساختم
این تو، این فرهـاد تو مـن باختم
در همـین فـکـر و هیاهو یک صدا
بهـر مـن می گفت، از سـوی خـدا
گوش من شیـرین من داری به یاد
گفته بودم دل مـده بر دســت باد
گفـتـه بـودم عـاشـقـت تـنها منـم
گفـته بودم هـم نی و هم نی زنم
نـام فـرهاد هـر نفس ورد لبـت
سوختم در حسرت یک یا ربت
کردمت آواره ی هر کوه و دشـت
فکـر فـرهـاد از خـیالت بر نگشت
گریه میکردی به یادش روز وشب
مـردی، او حـتی نکـرد بهـر تو تب
روز وشب را بـا خیـالـش زیـستی
حال می گویـی که دیگر نـیستی
دیدی آخر در هـیـاهو گـم شـدی
عاقـبـت بـازیچه ی مردم شـدی
مـن نگویـم تـوبه کن ای نـازنـیـن
کر به من باشد بمان عاشـق تـرین
خواهشی دارم که اشـکت را عزیز
تو بـه هــر دامـان نـا پـاکی نریــز
هـرکـسی را مـحـرم رازت نـکن
هـر صدایـی را هـم آوازت نـکن
گفتـم ای یـارب خـودم فهـمیـده ام
آنـچـه را گـفتـی بـه چشمم دیده ام
شاعران ، ای مـردمـان گـشتـه تمـام
قـصه ی شیـرین وفــرهــاد والسلام
خط زنید شعری که بود در وصف ما
چـون شـده فـرهـاد شـعرها بـی وفـا
شاعر دنیاکیانی
زیباست
فقط در مصرع اول
یار.. یه هجا اضافه داره برای وزن شما..
و در مورد یکی هم فک کنم منظورتون یک بوده..
روز پر خیر و برکتی داشته باشید