ناوکِ مژگان چشم ات دل هراسان می کند
دلبری های تو را همواره آسان می کند
کوچه درگیر خیال و ازدحامی مطلق است
آنچه از زخم منِ دیوانه دارد بر حق است
عشق با یک پیرهن بوی تو پیدا بوده است
خواب در آغوشِ تو ،خوابی هویدا بوده است
یک بغل فردای شیرین را نشانم میدهی؟
بوسه ای را قصد آرامش به جانم می دهی
تا درِ این خانه چون چنگیزِ دوران آمدم
جبهه را آماده کن با عشق مِیدانم آمدم
کو شرابت ،جرعه ای لب را گوارایم کند
با انارِ ساوه ای بی واژه دارایم کند
جانِ بذلی ساقیِ شب های تارم می شوی
ساز ناکوکم تو دل کوکِ سه تارم میشوی
زندگی با لمس چشمان تو معنا میشود
خوش به حال آنکسی که در دلت جا می شود
#شهرام_بذلی
قهوه ای تر از قهوه
یادداشت هایی از یک آدم معمولی
بیشترین چیزی که بعد از رفتنت خوشحالم میکرد نبودنت بود
من هنوز هم با نبودن ها بهتر از تمامِ بودن ها
کنار می آیم .
تو رفته ای و من پشت هبوطی از مردودهای خردادی پا به پای احساسی سرد میجنگم .
میخواهم با تمام خزان های جامانده از دلشوره هایت
الگویی برای درختان پاییز باشم
#شهرام_بذلی
درودبرشما جناب بذلی بزرگوار
بسیارزیبا ودلنشین بود
وچه عاشق وفاداری
آفرین برشماوقلم خوبتان