مِیفروشی کوچه کوچه مِی بِدست
قلبِ بازار را به آوازش شکست
دادِ او بر سازِ مطرب بود بلند
کارِیک روزش نبود و روزی چند
عاقلان ازدست او پنبه به گوش
میجهیدازدست او سوراخ موش
رو به او کرد روزی یکی بِهوش
که تواِی دیوانه سَر،خودمِیفروش
مِیِ دستت مَست سازد ،عاقلی
روی زیبا بِبَرد ، هر شاهدی
فعلِ بَد برخوب کُند او منقلب
آخرش دیوانگیست،اوّل طرب
تو دهی هر آنکه را شرابِ ناب
عقل اوخراب و ما خانه خراب
چونکه باشداویکی زاین انجمن
مَستیش خراب شود بَرما ومن
ازجورِمیخواره نباشیم امن،ما
او نه یک تنی بُوَد در تنها
پس رهاکن فعلِ خودای بیخبر
گرکه این گفته به سَر باشد اثر
گفت پاسخ مِیفروش کوچه ها
کارِ ما تنها گذر دیوانه را
عاقلان با مِی ندارند صحبتی
بهر خود نمی خرند هر لعبتی
هرکه دیدی شُدش باماهمکیش
مِی مامجنون نکردخودبودپیش
عاقل ازکردارِ ما پاک و بَریست
کارِ ما دیوانه مجنون کردَنیست
عاقلی این انجمن را راه نیست
عقلِ او با گامِ او همراه نیست
خلوتِ عقل باجنون همرازنیست
فعلِِ اوبا لَعبِ من دَم ساز نیست
هرکه عقلش بود ، با سبو نبود
لایقش این باده ی بدبو نبود
سفره ی ما زِ جنون پُرکرده اند
عاقلان بر خوان دیگر رفته اند
راه دیوانگی و عقل جُداست
گذرِ عقل به جیبِ ما خطاست
مریم عادلی📜🖊
۲۳ آبان ۹۳
واژه ها
بهوش:،هوشیار ،انسان باهوش و
صاحب عقل
دیوانه سر:فرد دیوانه ،فردی که عقلی در سر ندارد
خوان :سفره،ضیافت