گروم گروم میکوبه
گروم گروم میکوبه
قلبم درون سینه ای که تنگه
ماجرای من و تو،
ماجرای کوه و ماه و پلنگه
دستم نمیرسه به تو، خودم را پرت میکنم
نعش منست که انگار،
دراین شهرفرنگ شاهِ فرنگه
چقدر دنیای من بی تو بیرنگه
برای خاک من عشقت ،
بعضی وقتا بیله و گاه کلنگه
عشقت برایم گاهی مثل ماهی ،
گاهی مثل نهنگه
گاهی نوازش میکنه قلبمو
گاهی بمانند تیر خدنگه
ناقوس عشقت یکریز،
به حالِ دَنگ دَنگه
میدوم سویت ، تا که شاید ،
آرام گیرد صدایش
اما صدای کاروان ، نزدیکترست ز ناقوس
در گوشم یکریز صدای زنگه
زنگوله های شتر، جرس شده برایم
صداها درهم شده
حیاتم تنبل شده ،
مرگم است اینک اینقدر، دراین سفر زرنگه
حین مرگم چه آرامشی دارم
چون پرچمم هنوز با نام خدا و سه رنگه
حیات را تزریق میکنند به جانم
ضعیف شده پیکرم
دگرحیات من یه آمپوله که توو سُرَنگه
گردنم را تبر زد ، خون است و فواره ای
ز شاهرگی که مانند شیلنگه
روحم ایلون ویلون شده بازم بسان دنیا
شاید برسم به تو، بعد ازچند سالِ نوری
با این پای روحی که هِی می لَنگه
با این سَرِ روحی که منگِ منگه
بهمن بیدقی 1403/2/18
زیبا ودلنشین وپراحساس
سروده اید
🙏❤⚘
رقص قلمتان ابدی