در بهشت میزند چرخ این مرد
حالِ من که نیست ثابت هرگز
بستگی به چیزهایی دارد
چیزهای گوناگونی قطعن
هست نقششان در حالم صد در صد
مثلن خمیدگیِ اَبروت
انحنای آن چه میزان است
زیرِ طاقش نگاهت هردَم
واقعن برای من درمان است
جنگ میشود درونم وقتی
کج کنی تو آن کمان ابرو
زُل که میزنی به چشمانم
محو میشوم در آن جادو
واقعن چه انتظاری داری
میشود مگر تحمل کرد
لب به لب که میشود با آن لب
در بهشت میزند چرخ این مرد
با لبت همیشه مشکل داشت
پایههای سُستِ ایمانم
پا همیشه روی لب میلغزد
گُر گرفته از لبت جانم
میرود سفر دو چشمانم
لابهلای چاکِ آن پیراهن
چند دکمه مانده تا مقصد
از تَنت تا حل شدن با من
حالِ من که نیست ثابت هرگز
بستگی به چیزهایی دارد
رقصِ باد لای آن موهات
گُر گرفتگی اندامت شاید
سیر میکنم در این آفاق
شعر و شعر و شعر میبافم
سهمم از تمامِ این اشعار
حسرت است و اشک و تنها غم
لمس کردمت در این ابیات
دل نمیشود که کند از آن
بارها مرور کردم اینها را
رفته بیتهای آن در جان
دوستانِ خوب من هستند
شعر و قرص و نیکوتین هرشب
رسم میکنم تو را با شعر
شعله میکشد تَنم در تب
در کل خوب بود
بریم اون یکی چهارپارهتونو بخونیم..
درود بر شما