غروب بهاری
درآن دشتِ گلشنی از
اکالیپتوسهای رنگین کمانی
گاه سیاه و سفید
شهرزادی را دیدم
با اندامی تُرد ولطیف
در زیر ژاله ژاله اشکهای باران
آبیاری و تصاحب میکرد
گلدانِ قلبم را...
انگار شوریده و شیدایش شده ام،
با آن هیاهوی چشمانش
و او بیخبر ازحالِ تشویشم.
و صدای زنجره های وحشی
در آن شبستان
که از باریکه های ستونهای پهن
بالا و پایین میروند
تا به حرم سرا برسند
به گوش میرسید...
و میکشاندند حال خرابی و مخموریم را
باخودشان تا به می خانه ها...
#زهرا_شعبانی
#قاصدک
25✍""زنجره های وحشی""
غروب بهاری
درآن دشتِ گلشنی از
اکالیپتوسهای رنگین کمانی
گاه سیاه و سفید
شهرزادی را دیدم
با اندامی تُرد ولطیف
در زیر ژاله ژاله اشکهای باران
آبیاری و تصاحب میکرد
گلدانِ قلبم را...
انگار شوریده و شیدایش شده ام،
با آن هیاهوی چشمانش
و او بیخبر ازحالِ تشویشم.
و صدای زنجره های وحشی
در آن شبستان
که از باریکه های ستونهای پهن
بالا و پایین میروند
تا به حرم سرا برسند
به گوش میرسید...
و میکشاندند حال خرابی و مخموریم را
باخودشان تا به می خانه ها...
#زهرا_شعبانی
#قاصدک
25✍
سلام بانوجانم
به جمع ماخوش آمدید
شعرقشنگی هدیه آوردید