در انتهای بی کسی
در ازدحام کوچه ها
خدا می زند با من حرف
می شود با من دوست
می زداید غم را
حس خوب بودن
حس جاری عشق
چشم ها بسته
در کنارم رودی
وه......که چه زیباست
بیشه زاری ست چون موج
همره برگ صنوبر
دست در دست هم
می رقصیم
اینجا سرزمین دل است
نه به قانون و کلک
کز نگاه چشم و دل بر این فلک
اینجا پژواکی ست در گوش فلک
که طلب در ره دیدار من است
چشمه ساری ست
به خروشانی و پاکی
پاکی اش به عشق دیروزی ماست
به فردایی که امیداش پیداست
اینجا سرزمین دل است
نه به قانون و کلک
کز نگاه چشم و دل بر این فلک
اینجا آسمان نزدیک است
سقف دل کوتاه ست
اینجا ستاره چیدنی ست
عروش شب دیدنی ست
اینجا نرگسان بیدارند
بیدها بی تابند
بلبلان می خوانند
رنگ ها می بالند
برگ ها می بازند
اینجا سرزمین دل است
نه به قانون و کلک
کز نگاه چشم و دل بر این فلک
اینجا سرزمین دل است
سرزمین خدایی.........
با سپاس ویژه از لطف هماره جناب احمدی زاده گرامی
« ناب بمانید و سراینده »