پناه

ای شاه بنما ظهور بی پناهی بشر ها را ببین 
این نشان نا امید ی در بشر ها را ببین
زمانه در تب وعده  به حسرت می برد سر
 شهراشوب می دوزدکفن این بشرهارا ببین 
اشکارا طبع شیرین تلخ  بازبا دین می کنند 
 ای که برعرش می نشینی جانبازان را ببین
خون درشیشه بی قرب جان انسان می کنند 
چون سلیمان می نشینی زیر دستان را  ببین
جلوه برحلقه کی کنی زلف محراب عنبر کنی 
صاحب صلح کرامت التماس گویان را  ببین
گفتی می ایی چرخ گردون از نو اراستی  
حکمران چرخ  دولت مستمندان را ببین
شرم دارم با تو بگویم راز کرداراین بشر
زخمیان افتاده اند بی درمانان را ببین
شیوه دانایت عرش سلطانی در سپر
بی چراغ  کلبه ی شام غریبان را  ببین
شاهدی بگزر از کاهل بود ن درد مندان
کی به کرسی می نشینی بی نوایان را ببین
قاضیان درخود کوشند کار زرین می کنند
قاضی القضات بی طرف مسکینان را ببین
شومی نفرت گرفته سرزمین عشق ایمان 
سنبل سوسن باغ باش خاکیان  را  ببین
انچه با نام تو می کنداین بشر خجلت اورد
پرده راحائل نما چشم به راهان را ببین
درخون خودمی قلتند جسم دوست دارن تو
ای دوست مفلسان حلقه دردوران را ببین
تا بکی اتش باشد در سر آ تشدان ما
حجاب  چهر بردار دربنداسیران را ببین