ببر زخم خورده
ببر زخم خورده ، انتقام را هَوار میزند
به مسالمت میخندد
خشک و تر را باهم میسوزاند
یکریز به پیاده و سوار میزند
گاهی به کرانه وگاهی به نوارمیزند
برایش دیگرمهم نیست ،
که این گاو، لاغرست یا که چاق
به میانه ی آرامشِ نی قلیون و پروار میزند
دیگر نه کوچه امن است و نه خیابان
شلوغی هم دگر برایش هیچ مهم نیست
او تشنه ی خون است
اگرصلاح بداند ، به میانه ی بلوار میزند
دیگر برایش مهم نیست ،
که اهل این قریه ناکارش کرده اند ، یا که آن قریه
او دگر دیوانه ترین است
اگردلش خواست ،
حتی به قریه ی همجوار میزند
به هرکه میرسد ،
زخمهایی همه بادوام میزند
بخیه ها سردرگمند که چگونه ،
پارگیها را شفا دهند
زخمها هم ازیکعالمه درد، یکریزهوارمیزنند
بعضی روحها دگر، ماندنِ درجسم را ،
صلاح نمی بینند ز شدتِ ضعف
حرف ازجسمهایی ، همه روبه زوال میزنند
خونهاست که یکریز فواره میزند
اینها همه در ازای زخم زدن به یک ببرست
اگرجمع ببرها زخم خورده باشند چه میشود ؟
حالا این زخم زننده است که ،
با صدایی که به عرش میرسد ، هوار میزند
بهمن بیدقی 1403/1/26
درود فراوان بر شما
مثل همیشه زیبا