گاهی گمان ملکه ها این خواهد بود
باتو می توانند در این دنیا عادل باشند
دستت را به سمت چه کسی
می خواهی از نردبان به سمت آسمان دیگر
لنگه های بی کسی را در پای بی کفش کنی ؟
مگو دیوانه شده ای
مگو وحشت فکرت را هرگز متمرکز نمی کند
گاهی یک دایناسور شبیه تو میخواهد
لنگه های کفشهای قرن پیش را
درخواب عمیق یک هیولا ناقص الجثه بیاورد
دندانهایت را از عقل چه کسی پنهان کرده ای ؟
گاهی یک درخت از بازگشت یک لنگه کفش
شب وروز از خنده روده بر می شود
کوله عدالت عقل چه کسی را به پشت خود بسته ای ؟
هرگز به سمت پنجره،پرنده عدالت را صدا نمی زنند
گاهی یک روباه شبیه گربه می خواهد ملوس باشد
تاسمت یک تصویر بتواند غرشی بر دایناسور ها داشته باشد
هرگز نمی توان تظاهرکرد
تولنگه کفش را برنداشتی
نه نه نمی گویم شبیه سگها می خواهی
آنی استخوانها یک دایناسور را در دهان می گیری
کسی از اندیشه لغزیده تو
آنی به سمت علف ها، علفخوار نمی شود
حرفم راسریع فریاد بزن
عدالت دماغی باهوش تر از مغز کوچک تو دارد
پی نوشت
هرگز نمی توانی یک سطر شبیه من بنویسی
هرچند گردونه عدالت به سود تو بچرخد
با احترام آواصیاد
درودبربانوآوای عزیزم
بسیارزیبابود