پنجشنبه ۲۹ آذر
پنجره اتاق را که به انتظار برف های نشسته در کنج حیاط کنار می زدم شعری از مَلیکه یزدانی
از دفتر کودکی نوع شعر متن ادبی
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲ ۲۰:۱۸ شماره ثبت ۱۲۷۸۷۹
بازدید : ۱۵۶ | نظرات : ۷
|
آخرین اشعار ناب مَلیکه یزدانی
|
پنجره اتاق را که به انتظار برف های نشسته در کنج حیاط کنار می زدم ، شکل و شمایل آدم برفی ساختگی ام را که هزاران بار بلند بلند برایش شرح می دادم و آرزو می کردم تعطیلی روزی را که برایم نماد سخت ترین روز هفته بود ، لبخندی زیبا مهمان صورت پرچین و چروک و مهربانش می شد.
.
برای پایان دادن به انتظار چشم هایم می گفت: "جای دیگه برف اومده که سوزش اینجا میاد مادر". با ناامیدی به چهره اش زل می زدم : "خانم جون! خب چی میشه اگه هم برفش اینجا بیاد هم سوزش؟!" می خندید و در جواب چشم های منتظرم می گفت: "نمیدونم مادر! تا وقتی من یاد دارم همین بوده. یک عده از زمستون سوزشو می بینن و یک عده برفشو!"
.
آن روزها تمام غصه ام از این رسم بد روزگار نیامدن برفی بود که آرزوی آمدنش را داشتم . سال ها که گذشت ، بزرگ تر که شدم و پا که به دنیای آدم بزرگ ها که گذاشتم تازه فهمیدم معنای ناگفته های نشسته در آنچه برایم گفته بود را .
.
راست می گفت: در دنیای آدم بزرگ ها هم از بعضی آدم ها سوزشان به ما می رسد و حال اینکه برف هایشان جای دیگری شادی را علت اند. برف ها که جای خود دارند ...
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درود بانوی عزیز
تامل برانگیز بود..
برقرار باشید