مرا از خود نشانی نیست مگر یادم کنی گاهی
که این تن زنده میگردد اگر گهگاه مرا خواهی
شدم تسخیر چشمانی که سحر انگیز و یاغی بود
لب تو هم صحراهاست ، تو غارتگر چه میخواهی
هوس از پیکرت بارید به جنگل های گیلانم
خیالم مست و حیران شد به گرگ و میش موهایت
منم آن آتش سرکش که باران خورده از هجرت
ولی باز شعله افروز است به هرم سرخ لبهایت
به آتشکده آغوشت تنم میسوخت و میرقصید
هزاران ساله از عشقت در این دنیا فروزانم
از آغاز زمان آفرت ، نوشتم از نگاه تو
تو ای چشم کهکشان آتش ، به زیبایی بسوزانم
در این تشویش سرگردان تلاطم کرده موهایت
اهورای تنت مواج و ساحل ، شعر شیدایت
تماشایی ترین رویا قدم بر واژه ها بگذار
غزل باران ، الفبایِ رقصان ، شعرِ لبهایت
درون سینه ام قلبیست امانت دار چشمانت
هوس آلوده دامانت شده محراب ایمانم
خراباتی تر از شیطان منم رانده از آغوشت
غرور عشق از این عصیان شده زنده به ایهامم
آفرت : یک واژه ی کردی به معنای آفریننده که به بانوان گفته میشود
آخعععع من از دست شما چه وارده دلم کنم..
به خووووداااااا حیفهههههه این ذهن موزونعععع.. خودتونو دریابید..
درود بر شما..
روز پر خیر و برکتی داشته باشید