سلام بر استاد گرامی
سپاس از نقدتان
من که کلا دل نوشته مینویسم وادعا شاعری نداشتم وندارم
تا بقیه چه گویند .
بنظر خودم هم این بیشتر سپید است تا موج نو
هرچند که کسی نباید نوشته خود را باز کند. حالا که باز شد چون دلنوشته مهمی هم نیست و من دلتنگ باران بودم وقلم زدم .بریزیم روی صفحه ...
در مورد ( من هم ) که فرمودید اول خودم همان را نوشتم نمیدانم چرا حس ام عوض شد (ام ) کردم.
از ابتدای شعر من دلتنگ باران هستم غبار همان گرد وغبار در نبود باران هوای شهر مشهد را آلوده کرده بود هم به مشکل تنفس و هم غم نبود باران را اشاره کرده ام .
اون گلها گلهای پاییزی و فصل زمستان هستند .گل برفی اسمش را از برف میگیرد گل زمستان است برف و بارانی نبوده
گل گردی بازی با کلمات است منظور گردی بود که روی همه چی از جمله گلها نشسته بود .دیگه حس گل واقعی نداشتند.
وقتی من دنبال باران ام روز ابری برای من امید بخش و شور شعف میاره مثل لفظ (آخ جون) امروز بالاخره باران میبارد .
اون شراره های اول که نور خورشیده که نتابید .خورشید نباید باشه تا بارندگی باشه ...اما اون امید دیدار که پر نور ده اینجا دیگه اون نور نیست نور الهی ،نور درونیست چون باران نشانه برکت خداست .بعد خشکسالی اگر بارانی بیاد انگار که خدا رویش را به تو برگردانده .
اون (اما ) بخاطر بند قبلی آمده یعنی اگر آنچنان بباری که من همه چی را از دست بدم خسارت ببینم اما بازم ببار چون زمین ما خیلی تشنه است باران زیادی میخواهد البته همه وجودم را ببر بازم دوپهلو است همچنین باران مرامیشوره پاک هم میکنه.
به غیر از این توضیحات هر چه شما استاد ارجمند از نظر ادبی گفتید صحیح است .
استاد این همه سال تو شعر نو چرا نیامدید اشکالاتم را بگیرید
الان تو شعر نو استادها خیلی کم نقد میکنند .
متاسفانه لب تاپ آسیب دید با گوشی میام صفحه شعر ناب برای من راحت نیست .
از اینکه وقت ارجمندتان برای چنین دلنوشته ای گذاشتید من را شرمنده کردید .
سپاسگزارم از راهنمای شما
مجدد نقدتان را میخوانم تا درس بیشتری بگیرم
سپاس خدای را که فرصتی دوباره داد تا در دانشگاه شعر ناب نقدی بنویسم.
دلنوشته ای داریم از بانو سایه ی
سیرنگ که ان شاء الله چند سطری در خصوص آن خواهم نوشت.
🔴 موج نو قالبی که شناخته شده نیست
قالبی که شاعر برای نوشتار خود انتخاب کرده (موج نو) است که البته چنانچه در ادامه خواهد آمد خیلی از پارامتر های شعر موج نو را این دلنوشته ندارد.
در دهه ی چهل برخی از افراد به تقلید از برخی مکاتب نوپا طرح جدیدی در شعر ریخته و اسم آن را جریان موج نو نامیدند.
بعدها عده ای هم با خام خواری از شاعران درجه چندم آن زمان رفته رفته شعر را به سمت دادائیسم و سوفیسم بردند بی آنکه خبری از عواقب این کار داشته باشند.
اینان فرمالیسم را بر محتوا گرایی ترجیح دادند و ندا سردادند که هنر برای هنر است.
و این شد که عده ای نوشته های بی سر و ته وبدون معنا و هذیان گونه را وارد چرخه ی ادبیات فارسی کردند
حتی اشعار موج نوی آن زمان به مسائل اجتماعی و سیاسی هم پایبند نبودند و شعر را در سیطره ی اشباح جلو بردند.
اما مشاهده میشود که در نوشتار سرکار خانم سیرنگ دغدغه مندی اجتماعی موج میزند و شاعر از دردی که مبتلا به جامعه است سخن میگوید.
درست است که اینان از ساختار آمبولیسم جامعه گرای شاعران گرفتار در قید و بند حاکمان جور خسته شده بودند و میخواستند طرحی نو در اندازند اما چنان راه را بیراهه رفتند که ریشه ی ادبیات را در این حوزه خشکاندند.
البته بودند کسانی مثل احمد رضا احمدی که راه خود را از اینان جدا کرد و سبک خودش را درست و منطقی جلو برد.
پیچیدگی در شعر خوب است اما به اندازه نه اینکه هزار توی لاینحل ارائه دادن و مخاطب را متهم کردن به نفهمی
البته جریان موج نو فقط به شعر ختم نشد و در هنرهای دیگر مانند نقاشی و سینما و تئاتر و موسیقی نمود پیدا کرد.
اینان حتی از سورئالیسم هم خود را جدا کردند و گاهی به حجم گرایی روی آوردند
البته برخی ها واقعا دانشمند بودند و شعرهای زیبایی هم سروده اند اما خیلی هایشان راه را اشتباه رفتند.
مثلا شعری از احمد رضا احمدی که شعری خوب و قابل قبول است
🚩🚩🚩
حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
می خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
می خواستم
می خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم
اینکه چرا شعر موج نو، برخلاف شعر سپید و نیمایی مورد توجه قرار نگرفت و جای خود را در ادبیات فارسی باز نکرد بحث های زیادی می طلبد که در فرصتی دیگر به آن می پردازم.
با این مقدمه می رویم سراغ شعر سرکار خانم سیرنگ
🔴 بارها گفته ام حسن همجواری کلمات و مهندسی سطور، هنر و عیار شاعر است
هرچه این دو قوی تر باشد شعر تنومند است و قابل قبول.
همین کلمات ساده با مهندسی درست کنار هم می نشینند و شعر میسازند، اگر بیت یا ابیات فوق العاده ای را از هم بشکافیم فقط یک مشت کلمات عادی هستند اما هنر شاعر آن ها را چنان کنار هم چیده که ناظران و مخاطبان ( یعضُّ علی یدیه) انگشتان خود را به دندان می گزند.
چیزی که کمتر مورد توجه خانم سیرنگ بوده و به این مسأله توجه نکرده اند.
این قسمت از نوشتار ایشان را ملاحظه بفرمایید
🚩🚩🚩
چشمم به آمدنت خشک شد
غبار بر نفسم نشست و
دلگیر شد
هر صبحی که شرارهای نور
نتابید بر چشمم
دلم به شور آمد
امید دیدار پر نور شد
جایی که شراره های نور به چشم تابیده چگونه امید دیدار پر نور شده با چشمی که بر آمدن خشک شده
مهندسی نادرست نتیجه ی نادرست میدهد.
حالا بماند دل به شور آمدن فرق میکند با دلشوره
درست است که شعر بی تکلف با مخاطب بهتر و بیشتر ارتباط برقرار میکند اما اعوجاج نادرست کلمات این بی پیرایه بودن را خدشه دار کرده است.
کلمات باید جوری جاگذاری شوند که قرابتی از نوع عینی در شاکله ی شعر حکمفرما باشد.
هر چند ایدئولوژی شاعر درست است اما نحوه ی اجرای آن جوری است که مخاطب را به ناباوری میرساند.
گرچه شاعر خواسته فقدان موسیقی بیرونی و کناری را با موسیقی معنوی و درونی جبران کند اما چون چیدمان درستی نداشته این امر ابتر مانده است.
🚩🚩🚩
نامه ها بر ابرها نوشتی
خواندم
چشم به راه 👈 بیادت ماندم
گل سوسن ، کوکب و اشرفی
پژمردند از ناامیدی
شدند گل گردی
بی نشان شد گل برفی
👈 توجه
املای صحیح بیادت ( به یادت) می باشد
🔴 شاعر در موسیقی درونی در این بند موفق عمل کرده اما کلماتی مانند
گل گردی، گل برفی در عینیت مخاطب چه جایگاهی دارد؟
و چرا گل های سوسن و کوکب و اشرفی در نومیدی و پژمردگی به گل گردی که یک گل زینتی است بدل می شود
و از همه مهمتر این ناامیدی چرا به بی نشانی گل برفی منجر شده؟
و نشان گل برفی چیست و از کجا وارد جریان روایی نوشتار شده است
در شعر حتما و قطعا عناصر عینی باور پذیر به جریان روایی شعر باید تزریق شود.
ترکیب های جدول ضربی در این شعر آفتی است که شاعر محترم از آنها سطحی گذشته است.
🚩🚩🚩
خاک نرم سخت شد از بی محتوایی
شهر لاله ها شد بیابانی
بیا بیا باران
ببار بر سرم
رگبار شو
بوران شو
طوفان شو
ببار بر سرم
ببر همه وجود از برم
اما بمان و ببار بر مام وطنم
بگذار ببارم من ام در پنهان تو
بر بالین ریش ریش این مادر وطنم
🔴 تمنای شاعر برای باران و درد و دل با آن ستودنی است اما این درد و دل از جنس شاعری نیست و فقط بازی با کلمات و جور کردن نوعی موسیقی اجباری است
شاعر می گوید باران ببار حالا در هر حالتی کجا ببارد؟ ( بر سرم) که حالا تکرار دو بار واژه ی( بر سرم) هم نازیباست.
در ادامه چرا عنوان میکند اما بمان و ببار بر مام وطنم؟ چرا از کلمه ی اما استفاده کرده؟ چرا ادامه ی شعر را شبهه دار کرده است؟
عبارت
(بگذار ببارم من ام در پنهان تو)
به زعم من زیباترین قسمت شعر است
گرچه (من ام) را باید( من هم) بنویسد
🔴 دو عنصر نظریه ی شکلوفسکی یعنی آشنا زدایی و افشا باید در شعر سپید اجرایی گردد.
آشنا زدایی از آن جهت که مخاطب از روزمرگی در شعر بیزار است و افشا از آن جهت که شاعر باید همه ی هنر صنایع ادبی خود را در شعرش افشا نماید تا مخاطب از شعر لذت ببرد.
چیزی که سرکار خانم سیرنگ در نوشتار خود مراعات نکرده و خیلی سطحی نوشته ی خود را به سمت یک نثر ساده سوق داده است.
حتی میشد برخی سطور را در این نوشتار حذف کرد تا انگ اطناب هم به آن نخورد.
برای سرکار خانم سیرنگ آروزی موفقیت دارم
یا حسین بن علی
سید هادی محمدی