روزی که شیخ ما گذر از ونکور نمود
"فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست"
از بین شاهدان که یکی مرگ او بخواست
گفتا که اختلاسگری از دیار ماست
آن یک سوال کرد بگو چیست اختلاس؟!
گفت ار که شهر هرت شود شیخ پادشاست
تا عمق جیب شیخ پر از اشک دیده است
او خود که نانجیب است و جیبش نه انتهاست
ما را به انتقام سگی کشت و مال او
از مال مردمان و یتیمان شهرهاست
آن پارسا که شب به دعا می نشست و روز
در فکر حج عمره و تیرش به قلب ماست
پروین شعر ما به زبانی سلیس گفت:
"این گرگ سالهاست که با گله آشناست"
دیگر مخوان و شعر مرا زمزمه مکن
تا بنگری که دزد دهاتی! همان خداست! (ج)
به قول شاعری که بفرمود رشک چیست
رامین بگویدت که گل از بلبلش چراست
با احترام
تقدیم به نگاه پرمهرتان
کهنه سرباز ایرانی
وام گرفته از شعر زیبای اشک یتیم سرودهٔ بانو شاعره پروین اعتصامی
به رسم امانتداری متن اصلی شعر بانو پروین اعتصامی را نیز تقدیم حضورتان میکنم
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
این اشک دیدهی من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطرهی سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
پروین اعتصامی
زیبا سرودید واقعا لذت بردم 🌺💐