واژه ها قصد همکاری ندارند
نمیدانم چرا به قلم قصد یاری ندارند
کاغذ هم دلتنگ خط خطیها شده
اما دلم بد به کوچه بی خیالی زده
هرچی میگم از عاشقی بگم میگه بیکاری
میگم از درد بگم میگه حرفات همه سرکاری
گفتمش میخوام یه حرف تازه باشه حرفم
بگذار همه بدونن چی این روزا دردم
دیگه از نداری و خیانت و بی پولی نیست
اینها دیگه شنیدنی نیست دیدنیست
میدونم گفتهایم از وزن و قافیه خالیست
بیا تو هم بگو نقد این نوشته چیست
اما می خوام بگم از دردی که تازه پاگرفته
از پا گرفتنش دلم بدجوری شکسته
دلم شکسته از زمونه که عشقُ به لجن کشیده
تن فروشی را بجای عشق مقدس ،عشق نامیده
هرکه می رسد به کوی ما اداعای عاشقی دارد
از دخترک دلش را نه ،تنش را می خواهد بدست آرد
بلبل هم عاشقی نمی کند دگر،گل به پروانه دل داده
پروانه بی خیال شمع دل در گرو گل داره
دگرنه بلبل مست روی گل است نه پروانه به شمع سوخته
پسر بر پیکر دختر و دختر به جیب پسر چشم دوخته
دلم از این تاراج عشق و شرافت افروخته
بگردیم ،ببینیم کی از میان ما بساط انسانیت را فروخته