دلتنگِ توام ،ای که مرا هیچ ندیدی
کی آمدی ای دوست ،بگو از چه بریدی
دلتنگ توام ای که ز من، زود گذشتی
وابسته شدم، دل تو ندادی و رمیدی
من مردِ عمل بودم و، افسرده دل تنگ
تنگ است جهان، جسمِ مرا، همچو شهیدی
دیوارِ من آنقدر، به کوتاهی و اینک
تو در صف بالا و، ز ما هیچ ندیدی
بختِ من و ،اقبال تو و، این همه درد است
از چیست نباشد، دو سه فریادِ امیدی
چشمانِ من و، پای تو، تقدیر چنین شد
چشمِ تو و، دست من و ،بالی که پریدی
دولا شده قد تو و من، دور از اینهاست
حس تو و، حال منِ پژمرده خریدی
دیوانه منِ زار ،که در فکر تو هستم
از چنگِ منِ، دل شده، ناگاه جهیدی
افسردهام از هجر تو ،زیبای فراری
کی آمده و ،مانده به پیشم، تو خزیدی
افسوس ،گذشته است و ،نرفته است زیادم
آن خاطرههایی که به من، داده امیدی
دیوانه من هستم که به یاد تو نشستم
سرمستِ تو که ،دل شده را ،هیچ ندیدی
زاهد ز چه ناخورده شدی، مستِ نگاهی
بیگاه به کنجِ، دلِ خوداز، چه خلیدی
بهروز احمدی
کرج