شیوه ی سگ پروری
دوپا داشتم ، دوتا هم قرض کردم
فرارکردم زچشماش
آخه ، سگ داره چشماش
منی که او را ساده فرض کردم
اول ، لرز کردم
ولی ایستادم
فی الفور، سنگی برداشتم و،
همه ترسِ خودم را ، ترساندم با آن
ولی با آنهمه ترس ،
برای بازهم رسیدن به دوچشماش ،
نذر کردم
گاهی فکرمیکنم ، دوقطبی ام من
گاهی فکرمیکنم خرسِ قطبی ام من
منی که اینهمه سرمای روحش را ، بارها و بارها ،
طی الارض کردم
با خودم بارها و بارها بحث کردم
آخه این چشمهای وحشی ،
به دردِ روحِ اهلی ات نمیخوره اِی حیاتِ ساده ی من !
بازهم ، برای شک اُمین بار،
درونِ جانِ پُر تردیدِ خویش ،
احساسِ ترس کردم
وقتی او مرا میخورد با دوچشماش ،
به خودم گفتم : ... " نگفتم ؟ "
به تو، اِی روحِ ساده م ! چه عرض کردم ؟
اما عشقش را کاشتم در دلِ خویشتن
همه عشقش را تبدیل ، به بذر کردم
همان ، شیوه ی سگ پروری ام شد
کجدار و مریض رفتارکردم با دوچشماش
آنرا تبدیل به یک قانون و اصل و طرز کردم
وقتی اهلی اش کردم آن دوچشمانِ قشنگ را ،
از شیوه ی رام کردنش ، کلی حظ کردم
بهمن بیدقی 1402/8/15