جمعه ۲ آذر
ققنوس شعری از شیوا موسی زاده
از دفتر شعرناب نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۲ ۰۲:۴۶ شماره ثبت ۱۲۴۸۱
بازدید : ۱۰۸۷ | نظرات : ۳۱
|
آخرین اشعار ناب شیوا موسی زاده
|
از چار دیواری خونه که زد بیرون،یه کوچه پر از درختای چنارو دید که پاییزی شده بودن. بارون نم نم می بارید.زیر بارون قدم زدن،اون کوچه های بی مقصد جلوی چشمهاش راه می رفتن ؛درست مث اشک.
دیروز،عصری زنيکه ی پر حرف همسایه رو دید.با عجله مث کسی که از یکی کمک بخواد اومد جلو و گفت:"آفاق جون همین الان با یه چمدون که دست چپش بود و دست یه آقای بلند قد دست راستش،از این جا رفتن...
تنها چیزی که براش مونده بود یه تیکه پارچه بود پر از عطر پیرهنش.تو راه اونقدر با دستهاش مچالش کرد که جای سم هیچ اسبی اونجا دیده نمی شد.دوست داشت دست راست آفاقو،نه،دست مرد بلند قدو با خط چروکایی که روی تیکه پارچه انداخته بود از وسط نصف کنه.
جلوتر میره. چند تا جوون جلوش،باچاقوهایی که از خط چروکای پارچه تیز تر بودو میبینه که دارن به جون هم می اُفتن.
_آخه زیر بارون چرا چاقوهاتونو در اُوردین؟
مرد بلند قد داره دیوونش میکنه،اونقدر که داره نقشه ی تیکه تیکه از وجودشو می کِشه،اگه یه تیکه از وجودش آفاق باشه بازم می کُشش؟؟؟
آفتاب که زیر بارون خیس بخوره دنیا رو توی دریاش خفه میکنه.مث ققنوس مادربزرگ؛وقتی آفتاب ورم کرد،مُرد.راستی اگه آفتاب ورم نمی کرد مگه ققنوس می مرد؟ مادر بزرگ عین یه تیکه سنگ با دل سنگ انداختش اونور دنیا و برف قبرش کرد و بازم آفتاب ورم کرده نبش قبر.
بارون قطع میشه ولی چاله های آب هنوز پُر نشدن تا مرد بلند قدو غرق کنن.
باد که می وزه مث قصه های مادر بزرگ کلاه مردو با خودش می بره.ولی اون که دنبالش نمی ره!پس کجای دنیای پاییزی،بارون پاییزی،اصلا باد پاییزی قصه است؟؟؟ ققنوس که مرد،آفاق هم مرد،افتاد یه گوشه،قبر شد،نبش قبر شد...
پیانوی آفاق گوشه ی کوچه افتاده.برش میداره. تاشو باز می کنه و آروم میزارش وسط کوچه.شروع می کنه به زدن آهنگی که یه روزی آفاق دوست داره.اونقدر میزنه که آسمون رعدو برق می رقصه و چاله های پر نشده رو پر میکنه تا دست هاشو خفه کنن...
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.