جمعه ۲ آذر
آدم چراغ به دست شعری از شیوا موسی زاده
از دفتر جنون کاغذی نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۲ ۲۱:۰۲ شماره ثبت ۱۳۸۸۹
بازدید : ۹۸۰ | نظرات : ۴۳
|
آخرین اشعار ناب شیوا موسی زاده
|
آدم چراغ بدست
بوی پیش ترها می آمد.خورشید غروب را وداع گفته بود.باد سردی ازشاخه لرزانک ها که تا آن دورها دیده نمیشد،می وزید.
صورتش سرخ شده بود،دستهاش می سوزید،چشمهاش فقط جلوی صورتش را می دید وهیچ...
گه گاهی یکی دو سایه ای از کنارش می گذشتند،اما هیچ نگاهی به دیدنشان نداشت!انسان هایی که می رفتند و می رفتند بی هیچ خطی...
آه شاید کوچه تنگ باریک های دیروزها که از همین جا می گذشتشان با دستان سرخ و باد خورده که امروز ها میگوید:کاش دیروزها بودم با دستان سردم...
به خیابان که رسید،به طرف جنازه های ته خیابان که دور می رقصیدند پیچید.همین طور که جلو می رفت انگار دست از رقصیدن برمی داشتند ودست بر سر می زدند.تابوتی از کنارش با پاهاش که دست های مردم بودند دور شد؛تابوت چه قدر شبیه خودش بود !
پلک چشمهاش بی حرکت به جنازه هایی که شیونش می کشیدند ایستاد.آرام و بی صدا جلو رفت؛آنقدر فریاد زد که هیچ کس نفهمید چه می گوید.
همچنان تابوت دور می شد:
آنقدر دور که حتی خودش را ندید ...
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.