برد نوباوه* سوالی از خدا
نزد شیخی قشری* و پر مدّعا
«از کجا دانی محمد (ص)گفت راست؟
از چه پنداری حقیقت دین ماست؟»
چون که از کوره به در شد شیخ پیر
ناله سرداد و جوان شد سر به زیر
داد پاسخ بر جوانک شیخ هار
با زبانی بس گزنده همچو مار
«گر که شک افتاد بر دل از خدا
بایدت خون کرد دل را در خفا
گر دودل گشتی نشاید باز گفت
ظنّ حق را باید از جانت بسفت
نیست تردیدی به الله و رسول
دل مکن هرگز از این باور ملول
باید اکنون حد زنندت تا دگر
اینچنین شکّی نیابد ره به سر»
رهگذاری مست از آنجا گذشت
از جدال شیخ و شاب آگاه گشت
رو به زاهد اینچنین پرسید مست
«باورت را هیچگه شکّی نَخَست؟*»
گفت مرشد «این نبود و این مباد
یکچنین شکی به قلب اندر نزاد»
آه سرد از دل کشید و گفت مست
«گم نکرده لعل چون آری به دست؟
ای که یک عمری به ظاهر درگمان
چند گامی از تو پیش است این جوان
گر که باشد گوهر از اول بدست
آن ثمین در، سنگ پنداری و پست
لعلِ ایمان بی پژوهش سنگ باد
اینچنین ایمان به مومن، ننگ باد
گر سرشت این است، پس تردید کن
نه چو میمون راه حق تقلید کن
از خدا امر آمده تدبیر کن
چون یقین افتاد ،پس تکبیر کن»
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
پ.ن:
نوباوه: نوجوان ، نابالغ
قشری: خشکه مقدس ، خشک مذهبی
خستن:مجروح شدن، زخمی شدن
کشتار بیمارستان غزه مرا بیاد کشتار میدان شهدا در زمان انقلاب انداخت
که رزیم منحوس پهلوی بدنبال این کشتار و از برکت خون شهدا به زباله دان تاریخ پیوست