گرچه طبع من آنگونه نیست می بخشی
تو چون ستاره شبم را فروغ می بخشی
سوال کرده ای به چه مانم شبی به مهمانی
ببخش ، بر نخورد جان من ، به مَه ، مانی
بیا و بزم من آرا به باده ی گلرنگ
که نیست بی گل رویت به باده و گل، رنگ
تو آن گلی و من آن برگ زیر گلبرگم
که هیچ جلوه ندارد بدون گل، برگم
به جلوه برق نگاهت بسان یک شبرنگ
گرفته زلف سیاه تو از دل شب، رنگ
همیشه متهمم من به اینکه ساده دلم
که داده ام به تو اینگونه ساده، دلم
دلم ببرد و ازین بی دلی منم دلخوش
که یافت می نشود همچو بنده بی دل، خوش
درون جاده ی خاکی ّعمر بی گلگیر
خر مراد من عمریست کرده در گل، گیر
چو عمر صحنه ی بازیّ و ما هنرپیشه
ببازد آنکه نکردست این هنر، پیشه
تمام زندگی ام همچو صحنه ی شطرنج
چوناخدای که بردم کنار این شط ، رنج
برای وصل تو اندر کمین شده شهباز
به پیش سیب رخت مات مانده این شه ، باز
بیا و سایه ی خود وا مگیر از مشکوة
که بند بند تنم بی تو میشود م ش ک و ة