در رخم، گل مانده یادگاریت
حس آن بوسه ی تلخ
در وداعی که تو را مست
در آغوش صبا می دیدم
خفته در دست خدا می دیدم
یاد آن دیدار، یادت هست
ان شب مهتاب و دست در دست
در کنار آب و نور و شمعدانی مست
می شدیم لبریز از آغوش هم
می شکستیم جام غمها را به سنگ
می شدیم از آرزوهای قشنگ
پر ز آن عطر و هوای رنگ رنگ
هان چه شد یکدم غروبت در گرفت
سرخی رویت چو خاکستر گرفت
راز آن بیگانه گیها از چه بود
تو ز من آواز غم در خواستی
ماهتابم، نغمه ی مرگ بر زبانم نیست
این چه شوری است به مردن هیس
پرده یاخر برایت آمدم
رقص برگ نتهای مرگ
تو گرفته جام مرگ رقصان بدست
من به یاد ماندنم در این قفس
پیچ و خم می خورد آهنگ تنت
دور می گشتی ز من
در پس تاریکی آن گیسوان شب بلند
من بدیدم شعله ام را باد برد
وه چه زیبا و فریبا بمرد
در کدامین پرده باید جست آهنگ تورا
پس بماند وعده ی دیدار ما
خود قسم خوردی به رستاخیز
تا برایت من بخوانم پرده ی آغاز عشق
با هم ایم تا سرنوشت
شعله ای بودی به جانم سوختی
ظلمت بعد تو هیچ
پیچک غم پیکرم پیچیده هیچ
چه کنم نگاه آخرت را که به من آویختی
حس آن بوسه ی تلخ.at
زیباست..
درود و برقرار باشید