بسم الله الرحمن الرحیم
شبی که غصه با شیرینی زهرمار
و دسته گل خرزهره به خواستگاری ام آمده بود
دلم ساز مخالفت کوک کرد
و زخمه ی لا بر سه تار لب نواخته بود
مادر پیر سی و سه جهنمِ دنیا چشیده
وَ پدر کمر شکسته ی چهل ایامِ دردکشیده
مرا
دختر رنجیده ی پانزده خزان دیده را
مجبور به جنون غصه کردند
آخرنافم به نام غصه بریده بودند
و اینچنین پای شَلِ قصه ام را به جهنم غصه باز کردند!
عقد شوم و غصه ی نامرد و عاقد رسوایی
غم و رنج،این هم از عقده تنهایی
قند درد می سایید و می گفت:
خاک بر گلدان بی گل دهان ات کنند
منتظر چه هستی
زیرلفظی مرگ می خواهی؟!
با اشک اشک بغض گلو شکسته ام
بله شادی را دادم...
چندی نگذشت..
لباس سپیدبخت واژگون را
برتن کبود واژه واژه ام کفن کردند
و حنای سیاه رنگ بداقبال را
برکف دستان قلبم تتو کردن!
و مرا
با مهریه ی چهارصدمیلیارد ستاره ی اشک
و یک کهکشان راه رفته ی بی برگشت
با ماه عسل یکماهه ی کویر ماتم
و هشتصد کیلو توت حسرت
آن هم بدون کمربند قند...!!
روانه ی محنت سرای غصه کردند
تبسم عزا
گریستن وفا
رقصیدن جفا
آه
دوشیزگی شعرم را فدای واژه های حزن و ماتم کرده بودم
و آن شب حجله ام را هیچ گربه ای نرقصیده بود
*******
بعداز چهارده بار در چهارده حجره ی تنهایی گریستن
بر بلندای دل، آبستن شعف شدم
و دانه دانه امید در درونم جوانه زد
جان مادر !
ماه ها در فراق ات جوانی ام را نذر کردم
تا برای یک لحظه بوییدن ات
مشتاق تر
با غصه تا کنم...😓
می دانی شعف؛ ندیده محو ات بودم؟!
نچشیده آرزویت کردم
اما دیدی آخرش با دستان تاول زده ی قلبم
شیر نداده خاک ات کردم
و دستانم همه بوی تو را گرفته بودند
آه نکند آن دم گرسنه بودی😭
رباب کجایی؟!
شَعَفِ شش ماهه ام تشنه بود
تشنه ی بوسه ی مهر مادرانگی ام
آه
همچون شفق در آغوش فلکی ام
باران نخورده..
در قبرستان محال خیال ام خاک اش کردم
تا استخوان پوسیده ی نگاه معصومانه اش را
هر روز
در ذهن آشفته ی بی رمق ام مرور بوسه کنم
++++++
چه می خواهی از احساس شعرم
واژه ها را طلاق بده و عرش شعرم را
به لرزه در بیار
تا در افق بی کران آسودگی نبودنت محو شوم
عقد طلایی طلاق
با طلاق دادن عقد باطل ام
چه گفتم؟!
آ
ه
در تیمارستان افکار مشوش ام
عمریست که بستری ام
پی نوشت:
خدا کند هیچ دردآشنایی شعرم را نخواند!!! :(
ودرودبرافسانه ی عزیزکوچک بانوی شاعربااستعداد انجمن ناب
بسیارزیبابود به عنوان یک دلنوشته
زیباهم دکلمه کردی عزیزم
🌻همیشه گفته ام استعدات عالی است و آینده ی شعری خوبی درانتظارت هست به شرط اینکه جدی تر ادامه بدهی وبنویسی ودلسردنشوی هم درسپیدوهم درکلاسیک موفق خواهی بود
پیشنهادمی کنم که نوشتن شعرسپید را با جدیت دنبال کن ودرکنارش اشعارکلاسیک را هم دنبال کن وبخوان وتمرین کن وکلاسیک هم بنویس چون با شناختی که ازتو ونوشته هایت دارم استعداد هردوراداری هم شعرسپیدوهم کلاسیک فقط باید تلاشت رابیشترکنی برای آموختن قالبهاووزن وقوافی وهرجورکه می توانی بنویس هم کلاسیک وهم سپید مطمانم کم کمک راهت راپیداخواهی کردو درهرکدام که خودت راحت باشی وبیشتردوستش داشته باشی روزبه روزپیشرفت خواهی کرد عزیزم
🌼من تورا شاعری قوی می دانم که باگذشت زمان واندکی تلاش بیشتر قدرت قلمت رابه رخ خواهی کشید چون خیلی جوانی وذهنت پویاوفعال
عاطفه وتخیلت قوی است دایره ی واژگانت هم وسیع وعلاقه هم که داری
♦️🔷️این شعرغمگین اما سرتاسرتصویردعاطفه وتخیلت را هم خواندم ولذت بردم دکلمه هم زیباودلنشین بود حزن صدایت اشکم رادرآورد نازنینم
باکمی ویرایش می توان ازاین به ظاهر دلنوشته شعرزیبای سپیدی درآورددرواقع این دلنوشته شعرسپیدی است که کمی چکش کاری می خواهد
قصه قصه ی تلخی بود که به زیبایی وباشگردی خاص آغازش کردی وماراتاپایان باخودت همراه کردی
گرچه درظاهرحالتی داستان گونه وروایی داشت اما سرشارازتصاویروترکیبات بدیع وزیبا بود
انگارخودت راجای چندنفر قرارداده بودی اززبان چندنفر حرف زده بودی که همین البته کمی پیچیده کرده بود شعرت را گرچه بندها درظاهرجدابودند ازهمه اما کمی مخاطب را دچار سردرگمی می کرد
🔷️قسمت اول شعراززبان دختری رنجدیده بود که به زورواجبارواداربه ازدواجش کرده بودند درسنین کودکی که این یکی ازمعضلات بزرگ جامعه ی ما درگذشته وحتی الان هست کودک همسری که بدترین ظلم می تواند درحق یک زن باشد وبدترین و بیشترین آسیبهارابه اوبزند این بخش از همه ی قسمتها هم قوی تربود هم درلفظ وهم درمعناو مفهوم
گرچه ضعفهایی هم داشت که درادامه به آن اشاره ای خواهم کرد
🔷️قسمت دوم هم اززبان یک مادر کوچک رنج کشیده بود که شاید فرزندی راسقط کرده
🔷️وقسمت پایانی هم اززبان خودشاعر
دلنوشته ات انگاریک داستان یانمایشنامه بودکه شاعربازبانی شاعرانه تعریفش کرده بود
🧊♦️والبته گرچه ازدلنوشته فراتربود ولی برای شعرسپیدشدن هم باید رویش کارکرد
ناگفته نماندکه چندبخشی شدن شعرت کمی مخاطب راسردرگم وگیج می کند اصلا نیازبه اینهمه توضیح وطولانی کردنش نبود
رعایت همین نکات کوچک شعرت ازدلنوشته درمی آورد ومیشود شعرسپید
♦️🔷️مثلا درقسمت اول شعرت که اززبان دختررنجدیده است دقت کن :
کلمه ی غصه بارها تکرارشده بودواززیبایی اش کاسته بود وتوذوق میزد
ویا بندآخرش اصلا واجب نبودکه باشد
این بنداضافیه به نظرمن
آه
دوشیزگی شعرم را فدای واژه های حزن و ماتم کرده بودم
و آن شب حجله ام را هیچ گربه ای نرقصیده بود
تاقبل ازاین بندخودش یک شعرکامل بود ولی این بند انگارتافته ی جدابافته بود وبودونبودش مهم نبود
🌼♦️من اینگونه قسمت اولش را انتخاب کردم و ویرایشش زدم برایت:
شبی که غصه
با شیرینی زهرمار و دسته گل خرزهره
به خواستگاری ام آمده بود
دلم ساز مخالفت کوک کرد
و زخمه ی لا
بر سه تار لب نواخته بود
مادر پیر سی و سه جهنمِ دنیا چشیده
پدر کمر شکسته ی چهل ایامِ دردکشیده
دختر رنجیده ی پانزده خزان دیده را
مجبور به جنون کردند
و اینچنین پای شَلِ قصه اش را
به جهنم غصه باز کردند!
عقد شوم و غم نامرد و عاقد رسوایی
قند درد می سایید و می گفت:
خاک بر گلدان بی گل دهان ات کنند
منتظر چه هستی
زیرلفظی مرگ می خواهی؟!
با اشک اشک بغض گلو شکسته اش
بله شادی را داد
چندی نگذشت..
لباس سپیدبخت واژگون را
برتن کبود کودکی اش کفن کردند
و حنای سیاه رنگ بداقبال را
برکف دستان قلبش تتو
و اورابا مهریه ی
چهارصدمیلیارد ستاره ی اشک
و یک کهکشان راه رفته ی بی برگشت
با ماه عسل یکماهه ی کویر ماتم
و هشتصد کیلو توت حسرت
آن هم بدون کمربند قند...!!
روانه ی محنت سرا کردند
تبسم عزا
گریستن وفا
رقصیدن جفا
♦️🔷️ ببین عزیزم تاهمینجایک شعرکامل وکافی بوداون بندآخری را کلا حذف کردم کلمه ی غصه راهم کم کردم وجایگزینش کلمات دیگری شد
ضمیرهم دوگانه گی داشت درشعرکه ویرایش شد
کلا خیلی دیگرواردخیالاتت می شوی جوری که نظم ویکدستی شعرت بهم می خورد ورشته ی کلام ازدستت درمی رودوبه زیاده گویی دچارمی شوی درسته همزادپنداری کرده شاعرولی مثلا دربنداول شاعر دارداززبان یک دخترحرف میزندازدردیک دخترکه مجبوربه ازدواج شده میگوید بنابراین کلمه ی واژه ها اون وسط مثل یک انگشت اضافه دردست است این را هم اگربرداری چیزی ازشعرت کم نمیشودبلکه یکدست ترمیشودو زیباتر
🌼من فکرمی کنم کمی درارسال شعرهایت عجله می کنی عزیزم واگرخودت بعد ازچندروزکه هیجان سرایش وجوشش شعرکاهش پیدامی کند چندباردیگرشعرت راورانداز کنی تمام مشکلاتش را درک می کنی وخودت ویرایشش می زنی وباجرات قالبش راهم سپیدمیزنی
چون همانطورکه گفتم شعرتو ازلحاظ عاطفه وتخیل وتصویرسازی مشکلی ندارد سرشارازآرایه است زبان شعرت امروزی است فقط وفقط روی ساختار وقالب وچیدمان شعرت بیشترکار کنی
♦️🌻موفق ترباشی عزیزم باخواندن شعرت دلم بدجورگرفت این قصه ی تلخ حکایت زنهای مظلوم زیادی است که کتابها باید درموردش حرف زدونوشت ولی مجالی نیست بیشترازاین واصلا شاید جایش هم نیست
🌼بااجازه ات من هم دوغزل دارم تقریبا درهمین حال وهواها که تقدیمش می کنم به تمام دخترانی که کودکی نکرده بزرگ شدند ....
سکانس خاله در بازی به زیبایی رقم می خورد
که دستی بی خبر آمد یکی از خاله ها را برد
دوباره دختری کوچک کناربستر غم ها
ورویای قشنگی که به روی دستهایش مرد
عروسک ها در آغوشش برایش حجله می بستند
وکابوسی که هر لحظه عروس قصه را آزرد
عروسک های بی مادر کنارش گریه می کردند
قطار حادثه آمد به قلب کودکی برخورد
دوسیب لک زده در دست وحوایی که تنها شد
کنار دست پیچک ها نهال کوچکی پژمرد
لالا لا بخواب ای دل که کنج دفتری خشکید
در ختانی که پر بود از انار شعرهایی ترد!
✍️جمیله عجم(بانوی واژه ها)
وقتی که ازمویش طناب دارمی بافید
گل می زندبرسر کنارش خارمی بافید
وقتی که بغضی درگلویش می شود ،آواز
یک آدم غمدیده ی بیمارمی بافید
وقتی که رقصیدن برایش می شود حسرت
بر دست وپایش حلقه ی آزارمی بافید
وقتی که شدممنوعه سیب خنده های او
برزخم قلبش زهرتلخ مارمی بافید
وقتی به جرم زن شدن محروم ومظلوم است
ازاوزنی غمگین ودل آزارمی بافید
وقتی خیابان می شود وحشی ترازحیوان
برپیکررعنای او کفتارمی بافید
وقتی که اورامی فروشیدوبهایش کم
وقتی برای جیب خود بازارمی بافید
وقتی به نام خانه زندانی بناکردید
برگردنش جای طلا افسارمی بافید
وقتی که زندانبان شود همبسترش هرشب
جای نوازش کردنش اجبار می بافید
وقتی پریدن می شود یک آرزوی دور
درراه تولیدقفس معمارمی بافید!
بال وپرپروازاورامی زنید ازدم
دورش به قد آسمان دیوارمی بافید
وقتی که مادرمی شود درکودکی بادرد
جسمش نحیف است وبرایش کار می بافید
جای عروسک همدمش یک طفل بی تاب است
برشانه های کم توانش بار می بافید
آرامشش گم می شود درتلخی ایام
شب رابرایش تاابد بیدارمی بافید
حسی نداردکنج آغوش کسی جزغم
یک آدم ازعاشقی بیزارمی بافید
وقتی که باورهایتان پوسیده است ازدم
بافکرناهنجارتان هنجارمی بافید
وقتی تعصب می شود شلاق روح او
برراه ورسم کهنه تان اصرار می بافید
گندیده است افکارتان درجهل وشک غرقید
اززندگی مرداب نکبت بارمی بافید
دیگرنداردزن شدن تصویرزیبایی
ویرانه می گردد ازاو آوار می بافید
تبعیض و خفت تاکجا ؟کمتربرنجانید
تاکی ازاین جنس لطیف ابزارمی بافید
نورجهان ازروشنای چشم دخترهاست
دنیای زیبای خدا را تارمی بافید!
ای جاهلان خفته ی بی منطق امروز
از دختران شادتان مردار می بافید
با دست خود گوری برای دفنشان کندید
ازاو فقط یک قصه ی غمبارمی بافید
تاکی دهدتاوان ،گناهش چیست آدمها
حوای مهرآیین تان را خوارمی بافید!
✍️جمیله عجم (بانوی واژه ها)