حالتی میانه
تو اِی ساقی دوران سیاه مست
از وقتی تو ازمعشوق گفتی ،
آن حالِ سیاه مست با من هست
از وقتی تو ازمعشوق گفتی ،
درقلب من یکریز قیامت است و ، یکریز قیام است
دراینهمه انقلاب خونین ، بسیارپیام است
گوش شنوا کجاست ساقی ؟
لازم نیست ، کلامی شود جاری
" آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است "
از وقتی تو ازمعشوق گفتی ،
در دستِ من یکریز پیاله ست
مستیِ دگرگون ، یکی از خصوصیاتِ این دیارست
اینهمه شهیدان را ببینید
آنها همه مست بودند
چه دورانی برای خویش داشتند
دورانی سیاه مست
مستانه گی ازعشق الهی ، یکی از معجزه هایش ،
صیانت ز کیان است
حالا به میانِ صحنه های ، آن نبردِ پُر تپشِ کربلا ،
اسبی بی سوار مانده
دلِ مستحکمِ ایمان ، نلرزید زیرا ،
یاری خداوند ، نگه دارِ خیام است
خیمه های گُرگرفته حرمتشان ،
نه تنها ، جزغاله نشد ، بیشتر شد
این لشکر کفرست که دائم به زیان است
اردوگه ایمان ، چه آنوقتی که روحها جسم دارند و،
چه آنوقتی که روحها جسم ندارند
پُر از شیرهای ژیان است
دربهشت اندیشه ، شوقی دگر آمد
که مربوط ، به حالی ، نه به افراط و به تفریط ،
بلکه به میانه ست
بهمن بیدقی 1402/6/10